شهادت هفتمین اختر هدایت درآسمان ولایت وامامت ،حضرت امام موسی ابن جعفر علیه السلام را به پیشگاه امام عصر (عج)وارث غدیر و به عموم شیعیان و شیفتگان ولایت و امامت ابلاغ شده در غدیر وعاشقان ایران اسلامی تسلیت عرض می نماید و از درگاه قادر منان عاجزانه در خواست می نماءیم که بحق این امام مظلوم مشکلات جهان بشریت را با صدور اجازه ظهور و حضور امام مهدی (عج)منجی عالم بشریت برطرف و جهان را از لوث وجود جباران و متجاوزین به حقوق انسانها (صهیونیسم بین الملل به رهبری آمریکای جنایتکار) پاک و مطهر فرماید. برای آشنائی بیشتر با آنحضرت نظر علاقه مندان را به مطالب ذیل به نقل از ( احمدی بیرجندی ، چهارده اختر تابناک ) عنوان معصوم نهم جلب می نماید. اللهم عجل لولیک الفرج والنصر التماس دعا .
معصوم نهم - حضرت امام موسى بن جعفر (ع ) - امام هفتم
السلام على المعذب فى قعر السجون و ظلم المطامیر، ذى الساق المرضوض بحلق القیود
درود بر آن سرورى که در تنگناى زندان ها و در تاریکیهاى زیر زمین ها، حلقه هاى زنجیر پاهاى مبارکش را مجروح ساخته بود
نام امام هفتم ما، موسى و لقب آن حضرت کاظم (ع ) کنیه آن امام (ابوالحسن ) و (ابوابراهیم ) است . شیعیان و دوستداران لقب (باب الحوائج ) به آن حضرت داده اند. تولد امام موسى کاظم (ع ) روز یکشنبه هفتم ماه صفر سال 128 هجرى در (ابواء) اتفاق افتاد. دوران امامت امام هفتم حضرت موسى بن جعفر (ع ) مقارن بود با سالهاى آخر خلافت منصور عباسى و در دوره خلافت هادى و سیزده سال از دوران خلافت هارون که سخت ترین دوران عمر آن حضرت به شمار است .
امام موسى کاظم (ع ) از حدود 21 سالگى بر اثر وصیت پدر بزرگوار و امر خداوند متعال به مقام بلند امامت رسید، و زمان امامت آن حضرت سى و پنج سال و اندکى بود و مدت امامت آن حضرت از همه ائمه بیشتر بوده است ، البته غیر از حضرت ولى عصر (عج ).
صفات ظاهرى و باطنى و اخلاق آن حضرت
کاظم (ع ) داراى قامتى معتدل بود. صورتش نورانى و گندمگون و رنگ مویش سیاه و انبوه بود.
بدن شریفش از زیادى عبادت ضعیف شد، ولى همچنان روحى قوى و قلبى تابناک داشت . (83) امام کاظم (ع ) به تصدیق همه مورخان ، به زهد و عبادت بسیار معروف بوده است . موسى بن جعفر از عبادت و سختکوشى به (عبد صالح ) معروف و در سخاوت و بخشندگى مانند نیاکان بزرگوار خود بود. بدره هاى (کیسه هاى ) سیصد دینارى و چهارصد دینارى و دو هزار دینارى مى آورد و بر ناتوانان و نیازمندان تقسیم مى کرد. (84) از حضرت موسى کاظم (ع ) روایت شده است که فرمود: (پدرم (امام صادق - ع ) پیوسته مرا به سخاوت داشتن و کرم کردن سفارش مى کرد).
امام (ع ) با آن کرم و بزرگوارى و بخشندگى خود لباس خشن بر تن مى کرد، چنانکه نقل کرده اند: (امام بسیار خشن پوش و روستایى لباس بود) (85) و این خود نشان دیگرى است از بلندى روح و صفاى باطن و بى اعتنایى آن امام به زرق و برقهاى گول زننده دنیا.
امام موسى کاظم (ع ) نسبت به زن و فرزندان و زیردستان بسیار با عاطفه و مهربان بود. همیشه در اندیشه فقرا و بیچارگان بود، و پنهان و آشکار به آنها کمک مى کرد. برخى از فقراى مدینه او را شناخته بودند امّا بعضى - پس از تبعید حضرت از مدینه به بغداد - به کرم و بزرگواریش پى بردند و آن وجود عزیز را شناختند.
امام کاظم (ع ) به تلاوت قرآن مجید انس زیادى داشت . قرآن را با صدایى حزین و خوش تلاوت مى کرد. آن چنانکه مردم در اطراف خانه آن حضرت گرد مى آمدند و از روى شوق و رقت گریه مى کردند. بدخواهانى بودند که آن حضرت و اجداد گرامیش را - روى در روى - بد مى گفتند و سخنانى دور از ادب به زبان مى راندند، ولى آن حضرت با بردبارى و شکیبایى با آنها روبرو مى شد، و حتى گاهى با احسان آنها را به صلاح مى آورد، و تنبیه مى فرمود. تاریخ ، برخى از این صحنه ها را در خود نگهداشته است . لقب (کاظم ) از همین جا پیدا شد. کاظم یعنى : نگهدارنده و فرو خورنده خشم . این رفتار در برابر کسى یا کسانى بوده که از راه جهالت و نادانى یا به تحریک دشمنان به این کارهاى زشت و دور از ادب دست مى زدند. رفتار حکیمانه و صبورانه آن حضرت (ع ) کم کم ، بر آنان حقانیت خاندان عصمت و اهل بیت (ع ) را روشن مى ساخت ، امّا آنجا که پاى گفتن کلمه حق - در برابر سلطان و خلیفه ستمگرى - پیش مى آمد، امام کاظم (ع ) مى فرمود: (( (قل الحق و لو کان فیه هلاکک ) )) یعنى : حق را بگو اگر چه آن حقگویى موجب هلاک تو باشد. ارزش والاى حق به اندازه اى است که باید افراد در مقابل حفظ آن نابود شوند. در فروتنى - مانند صفات شایسته دیگر خود - نمونه بود. با فقرا مى نشست و از بینوایان دلجویى مى کرد. بنده را با آزاد مساوى مى دانست و مى فرمود همه ، فرزندان آدم و آفریده هاى خدائیم .
از ابوحنیفه نقل شده است که گفت : (او را در کودکى دیدم و از او پرسشهایى کردم چنان پاسخ داد که گویى از سرچشمه ولایت سیراب شده است . براستى امام موسى بن جعفر (ع ) فقیهى دانا و توانا و متکلمى مقتدر و زبر دست بود). محمّد بن نعمان نیز مى گوید: (موسى بن جعفر را دریایى بى پایان دیدم که مى جوشد و مى خروشید و بذرهاى دانش به هر سو مى پراکند).
امام (ع ) در سنگر تعلیم حقایق و مبارزه
نشر فقه جعفرى و اخلاق و تفسیر و کلام که از زمان حضرت صادق (ع ) و پیش از آن در زمان امام محمّد باقر (ع ) آغاز و عملى شده بود، در زمان حضرت امام موسى کاظم (ع ) نیز به پیروى از سیره نیاکان بزرگوارش همچنان ادامه داشت ، تا مردم بیش از پیش به خط مستقیم امامت و حقایق مکتب جعفرى آشنا گردند، و این مشعل فروزان را از وراى اعصار و قرون به آیندگان برسانند.
خلفاى عباسى بنا به روش ستمگرانه و زیاده روى در عیش و عشرت ، همیشه در صدد نابودى بنى هاشم بودند تا اولاد على (ع ) را با داشتن علم و سیادت از صحنه سیاست و تعلیم و ارشاد کنار زنند، و دست آنها را از کارهاى کشور اسلامى کوتاه نمایند. اینان براى اجراء این مقصود پلید کارها کردند، از جمله : چند تن از شاگردان مکتب جعفرى را تشویق نمودند تا مکتبى در برابر مکتب جعفرى ایجاد کنند و به حمایتشان پرداختند. بدین طریق مذاهب حنفى ، مالکى ، حنبلى و شافعى هر کدام با راه و روش خاص فقهى پایه ریزى شد. حکومتهاى وقت و بعد از آن - براى دست یابى به قدرت - از این مذهبها پشتیبانى کرده و اختلاف آنها را بر وفق مراد و مقصود خود دانسته اند.
در سالهاى آخر خلافت منصور دوانیقى که مصادف با نخستین سالهاى امامت حضرت موسى بن جعفر (ع ) بود (بسیارى از سادات شورشى - که نوعا از عالمان و شجاعان و متقیان و حق طلبان اهل بیت پیامبر (ص ) بودند و با امامان نسبت نزدیک داشتند - شهید شدند. این بزرگان براى دفع ستم و نشر منشور عدالت و امر به معروف و نهى از منکر، بپا مى خاستند و سرانجام با اهداء جان خویش ، به جوهر اصلى تعالیم اسلام جان مى دادند، و جانهاى خفته را بیدار مى کردند. طلوعها و غروبها را در آبادیهاى اسلامى به رنگ ارغوانى در مى آوردند و بر در و دیوار شهرها نقش جاوید مى نگاشتند و بانگ اذان مؤ ذنان را بر ماءذنه هاى مساجد اسلام شعله ور مى ساختند).(86)
در مدینه کارگزاران مهدى عباسى فرزند منصور دوانیقى در عمل ، همان رفتار زشت دودمان سیاه بنى امیه را پیش گرفتند، و نسبت به آل على (ع ) آنچه توانستند بدرفتارى کردند. داستان دردناک (فخ ) (87) در زمان هادى عباسى پیش آمد. علت بروز این واقعه این بود که (حسین بن على بن عابد) از اولاد حضرت امام حسن (ع ) که از افتخارات سادات حسنى و از بزرگان علماى مدینه و رئیس قوم بود، به یارى عده اى از سادات و شیعیان در برابر بیدادگرى (عبدالعزیز عمرى ) که مسلط بر مدینه شده بود، قیام کردند و با شجاعت و رشادت خاص در سرزمین فخ عده زیادى از مخالفان را کشتند، سرانجام دشمنان دژخیم این سادات شجاع را تنگناى محاصره قرار دادند و به قتل رساندند و عده اى را نیز اسیر کردند. مسعودى مى نویسد: بدنهایى که در بیابان ماند طعمه درندگان صحرا گردید.(88)
سیاهکاریهاى بنى عباس منحصر به این واقعه نبود. این خلفاى ستمگر صدها سید را زیر دیوارها و میان ستونها گچ گرفتند، و صدها تن را نیز در تاریکى زندان ها حبس کردند و به قتل رساندند. عجب آنکه این همه جنایتها را زیر پوشش اسلامى و به منظور فرو خواباندن فتنه انجام مى دادند.
حضرت موسى بن جعفر (ع ) را هرگز در چنین وضعى و با دیدن و شنیدن آن همه مناظر دردناک و ظلمهاى بسیار، آرامشى نبود. امام به روشنى مى دید که خلفاى ستمگر در پى تباه کردن و از بین بردن اصول اسلامى و انسانى اند. امام کاظم (ع ) سالها مورد اذیت و آزار و تعقیب و زجر بود، و در مدتى که از 4 سال تا 14 سال نوشته اند تحت نظر و در تبعید و زندان ها و تک سلولها و سیاهچالهاى بغداد - در غل و زنجیر - بسر مى برد.
امام موسى بن جعفر (ع ) بى آنکه - در مراقبت از دستگاه جبار هارونى - بیمى به دل راه دهد به خاندان و بازماندگان سادات رسیدگى مى کرد و از گردآورى و حفظ آنان و جهت دادن به بقایاى آنان غفلت نداشت . آن زمان که امام (ع ) در مدینه بود، هارون کسانى را بر حضرت گماشته بود تا از آنچه در گوشه و کنار خانه امام (ع ) مى گذرد، وى را آگاه کنند. هارون از محبوبیت بسیار و معنویت نافذ امام (ع ) سخت بیمناک بود. چنانکه نوشته اند که هارون ، درباره امام موسى بن جعفر (ع ) مى گفت : (مى ترسم فتنه اى برپا کند که خونها ریخته شود) (89) و پیداست که این (قیامهاى مقدس ) را که سادات علوى و شیعیان خاص رهبرى مى کردند و گاه خود در متن آن قیامها و اقدامهاى شجاعانه بودند از نظر دستگاه حاکم غرق در عیش و تنعم بناحق (فتنه ) نامیده مى شد. از سوى دیگر این بیان هارون نشانگر آن است که امام (ع ) لحظه اى از رفع ظلم و واژگون کردن دستگاه جباران غافل نبوده است . وقتى مهدى عباسى به امام (ع ) مى گوید (آیا مرا از خروج خویش در ایمنى قرار مى دهى ) (90) که دستگاه ستمگر عباسى از امام (ع ) و یاران و شیعیانش داشته است . براستى نفوذ معنوى امام موسى کاظم (ع ) در دستگاه حاکم به حدى بود که کسانى مانند على بن یقطین صدراعظم (وزیر) دولت عباسى ، از دوستداران حضرت موسى بن جعفر (ع ) بودند و به دستورات حضرت عمل مى کردند.
سخن چینان دستگاه از على بن یقطین در نزد هارون سخنها گفته و بدگوئیها کرده بودند، ولى امام (ع ) به وى دستور فرمود با روش ماهرانه و تاکتیک خاص اغفالگرانه (تقیه ) که در مواردى ، براى ردّ گمى حیله هاى دشمن ضرورى و شکلى از مبارزه پنهانى است ، در دستگاه هارون بماند و به کمک شیعیان و هواخواهان آل على (ع ) و ترویج مذهب و پیشرفت کار اصحاب حق ، همچنان پاى فشارد - بى آنکه دشمن خونخوار را از این امر آگاهى حاصل شود...
سرانجام بدگوئى هایى که اطرافیان از امام کاظم (ع ) کردند در وجود هارون کارگر افتاد و در سفرى که در سال 179 ه به حج رفت ، بیش از پیش به عظمت معنوى امام (ع ) و احترام خاصى که مردم براى امام موسى الکاظم (ع ) قائل بودند پى برد. هارون سخت از این جهت ، نگران شد. وقتى به مدینه آمد و قبر منور پیامبر اکرم (ص ) را زیارت کرد، تصمیم بر جلب و دستگیرى امام (ع ) یعنى فرزند پیامبر گرفت . هارون صاحب قصرهاى افسانه اى در سواحل دجله ، و دارنده امپراطورى پهناور اسلامى که به ابر خطاب مى کرد: (ببار که هر کجا ببارى در کشور من باریده اى و به آفتاب مى گفت بتاب که هر کجا بتابى کشور اسلامى و قلمرو من است !) آن چنان از امام (ع ) هراس داشت که وقتى قرار شد آن حضرت را از مدینه به بصره آورند، دستور داد چند کجاوه با کجاوه امام (ع ) بستند و بعضى را نابهنگام و از راههاى دیگر ببرند، تا مردم ندانند که امام (ع ) را به کجا و با کدام کسان بردند، تا یاءس بر مردمان چیره شود و به نبودن رهبر حقیقى خویش خو گیرند و سر به شورش و بلوا بر ندارند و از تبعیدگاه امام (ع ) بى خبر بمانند. و این همه بازگو کننده بیم و هراس دستگاه بود، از امام (ع ) و از یارانى که - گمان مى کرد - همیشه امام (ع ) آماده خدمت دارد مى ترسید، این یاران با وفا - در چنین هنگامى - شمشیرها برافرازند و امام خود را به مدینه بازگردانند. این بود که با خارج کردن دو کجاوه از دو دروازه شهر، این امکان را از طرفداران آن حضرت گرفت و کار تبعید امام (ع ) را فریبکارانه و با احتیاط انجام داد.
بارى ، هارون ، امام موسى کاظم (ع ) را - با چنین احتیاطها و مراقبت هایى از مدینه تبعید کرد.
هارون ، ابتدا دستور داد امام هفتم (ع ) را با غل و زنجیر به بصره ببرند و به عیسى بن جعفر بن منصور که حاکم بصره بود، نوشت ، یک سال حضرت امام کاظم (ع ) را زندانى کند، پس از یک سال والى بصره را به قتل امام (ع ) ماءمور کرد. عیسى از انجام دادن این قتل عذر خواست . هارون امام را به بغداد منتقل کرد و به فضل بن ربیع سپرد. مدتى حضرت کاظم (ع ) در زندان فضل بود. در این مدت و در این زندان امام (ع ) پیوسته به عبادت و راز و نیاز با خداوند متعال مشغول بود. هارون ، فضل را ماءمور قتل امام (ع ) کرد ولى فضل هم از این کار کناره جست .
بارى ، چندین سال امام (ع ) از این زندان به آن زندان انتقال مى یافت .
در زندان هاى تاریک و سیاهچالهاى دهشتناک ، امام بزرگوار ما با محبوب و معشوق حقیقى خود (اللّه ) راز و نیاز مى کرد و خداوند متعال را بر این توفیق عبادت که نصیب وى شده است سپاسگزارى مى نمود.
عاقبت آن امام بزرگوار در سال 183 هجرى در سن 55 سالگى به دست مردى ستمکار به نام (سندى بن شاهک ) و به دستور هارون مسموم و شهید شد.
شگفت آنکه ، هارون با توجه به شخصیت والاى موسى بن جعفر (ع ) پس از درگذشت و شهادت امام نیز اصرار داشت تا مردم این خلاف حقیقت را بپذیرند که حضرت موسى بن جعفر (ع ) مسموم نشده بلکه به مرگ طبیعى از دنیا رفته است ، امّا حقیقت هرگز پنهان نمى ماند.
بدن مطهر آن امام بزرگوار را در مقابر قریش - در نزدیکى بغداد - به خاک سپردند. از آن زمان آن آرامگاه عظمت و جلال پیدا کرد، و مورد توجه خاص واقع گردید، و شهر (کاظمین ) از آن روز بنا شد و روى به آبادى گذاشت .(91)
زنان و فرزندان حضرت موسى بن جعفر (ع )
تعداد زوجات حضرت موسى بن جعفر (ع ) روشن نیست . بیشتر آنها از کنیزان بودند که اسیر شده و حضرت موسى کاظم (ع ) آنها را مى خریدند و آزاد کرده یا عقد مى بستند. نخستین زوجه آن حضرت (تکتم ) یا (حمیده ) یا (نجمه ) داراى تقوا و فضیلت بوده و زنى بسیار عفیفه و بزرگوار و مادر امام هشتم شیعیان حضرت رضا (ع ) است .
فرزندان حضرت موسى بن جعفر (ع ) را 37 تن نوشته اند: 19 پسر و 18 دختر که ارشد آنها حضرت على بن موسى الرضا (ع ) وصى و امام بعد از آن امام بزرگوار بوده است .
حضرت احمد بن موسى (شاهچراغ ) که در شیراز مدفون است .
حضرت محمّد بن موسى نیز که در شیراز مدفون است .
حضرت حمزة بن موسى که در رى مدفون مى باشد.
از دختران آن حضرت ، حضرت فاطمه معصومه در قم مدفون است ، و قبه و بارگاهى با عظمت دارد. سایر اولاد و سادات موسوى هر یک مشعلدار علم و تقوا در زمان خود بوده اند، که در گوشه و کنار ایران و کشورهاى اسلامى پراکنده شده ، و در همانجا مدفون گردیده اند، روحشان شاد باد.
صفات و سجایاى حضرت موسى بن جعفر (ع )
موسى بن جعفر (ع ) به جرم حقگویى و به جرم ایمان و تقوا و علاقه مردم زندانى شد. حضرت موسى بن جعفر (ع ) را به جرم فضیلت و اینکه از هارون الرشید در همه صفات و سجایا و فضایل معنوى برتر بود به زندان انداختند. شیخ مفید درباره آن حضرت مى گوید: (او عابدترین و فقیه ترین و بخشنده ترین و بزرگ منش ترین مردم زمان خود بود، زیاد تضرع و ابتهال به درگاه خداوند متعال داشت . این جمله را زیاد تکرار مى کرد (( (اللهم انى اءساءلک الراحة عند الموت و العفو عند الحساب ) )) (خداوندا در آن زمان که مرگ به سراغم آید راحت و در آن هنگام که در برابر حساب اعمال حاضرم کنى عفو را به من ارزانى دار). امام موسى بن جعفر (ع ) بسیار به سراغ فقرا مى رفت . شبها در ظرفى پول و آرد و خرما مى ریخت و به وسائلى به فقراى مدینه مى رساند، در حالى که آنها نمى دانستند از ناحیه چه کسى است . هیچکس مثل او حافظ قرآن نبود، با آواز خوشى قرآن مى خواند، قرآن خواندنش حزن و اندوه مطبوعى به دل مى داد، شنوندگان از شنیدن قرآنش مى گریستند، مردم مدینه به او لقب (زین المجتهدین ) داده بودند. مردم مدینه روزى که از رفتن امام خود به عراق آگاه شدند، شور و ولوله و غوغایى عجیب کردند. آن روزها فقراى مدینه دانستند چه کسى شبها و روزها براى دلجویى به خانه آنها مى آمده است .
از سخنان موسى بن جعفر (ع )
1 - کوشش کنید اوقات شبانه روزى خود را به چهار بخش قسمت کنید: بخشى براى نیایش با خدا بخشى دیگر براى تاءمین معاش و زندگى ، بخش سوم براى معاشرت با برادران دینى که مورد اعتماد شما هستند و مى توانند لغزشهاى شما را یاد آورند و در باطن خیرخواه شما مى باشند، و بخش چهارم براى پرداختن به تفریحات سالم و لذات مشروع ، شما در پرتو این برنامه مى توانید وظایف خود را در سه مورد دیگر نیز بخوبى انجام دهید.
2 - هرگز با خود از فقر سخن نگویید، و به عمر طولانى نیندیشید زیرا هر کس خود را فقیر پندارد یا در فکر فقر در آینده باشد بخل مى ورزد، و هر کس به عمر طولانى بیندیشد آزمند مى شود. در زندگى دنیا از لذتهاى حلال و آنچه به آبروى شما لطمه نمى زند و اسراف شمرده نمى شود، بهره مند شوید و از این راه به انجام وظایف دینى کمک بگیرید، زیرا: هر کس که دنیاى خود را به خاطر دین ، یا دین را به خاطر دنیا ترک نماید از ما نیست .
3 - خود را از غضب خدا حفظ کن و سخن حق را بى پروا بگو هر چند نابودى تو در آن باشد. امّا بدان که حق موجب نابودى نیست بلکه نجات دهنده است . باطل را همواره رها کن . هر چند نجات تو در آن باشد و هرگز باطل نجات بخش نیست ، بالاخره سبب نابودى است .
4 - دانشمند را بخاطر علمش بزرگ بدار و از مجادله با او بپرهیز، و نادان را بخاطر نادانیش کوچک دار، ولى طردش نکن بلکه او را نزدیک بخوان و به او دانش بیاموز
.( بهار 1362 - مشهد - احمد احمدى بیرجندى.زیر نویسها :
83-چهارده معصوم عمادزاده ، ص 306.
84-اسلام در ایران ، توضیحات آقاى محمّد رضا حکیمى ، صفحه 490.
85-ماءخذ قبل ، همان صفحه .
86-امام در عینیت جامعه ، محمّد رضا حکیمى ، ص 57.
87-فخ بر وزن (حق ) محلى است در یک فرسنگى مکه از راه مدینه .
88-چهارده معصوم ، حسن عمادزاده به نقل از (( مروج الذهب )) مسعودى ...
89-امام در عینیت جامعه ، محمّد رضا حکیمى ص 59 به نقل از (( (منتهى الا مال ) )) شیخ عباس قمى .
90-ماءخذ قبل به نقل از (( (وفیات الاعیان ) )) ابن خلکان ج 2 ص 256.
91-چهارده معصوم (ع ) عمادزاده ، ص 336، به نقل از تاریخ یعقوبى ، ص 145.
یا امام زمان یا حجت ابن الحسن (جانم فدای خاک قدوم توباد)
ایام رحلت جانکاه عمه عزیزت حضرت زینب را به پیشگاه مقدست و به همه شیعیانت تسلیت عرض می نمایم
صلی الله علیک یا امیر المومنین یا علی ابن ابیطالب
یا حجة الله علی خلقه
مولای من
بار دیگر سیزدهم ماه رجب سالـروز میـلادت ، ای قـامـت رسای امامت و ولایت در هاله ای از شور و عشق فرا رسید .
مولاجان
بار دیگر شیعیانت سالروز میلادت را در غربت شبهای طولانی غیبت وانتظارظهورفرزندت امام مهدی (عج) درایران اسلامی ، کشور عشق ، ایثار، شهادت ، گرامی داشته و به جشن و سرور نشسته اند.
کتاب: مجموعه آثار، جلد 16، ص 278
نویسنده: شهید مرتضى مطهرى
بحثهاى گذشته ارزش و اثر محبت را روشن ساخت و ضمنا معلوم گشت که عشق پاکان وسیلهاى استبراى اصلاح و تهذیب نفس،نه اینکه خود هدف باشد.اکنون باید ببینیم اسلام و قرآن محبوبى را براى ما انتخاب کردهاند یا نه.
قرآن سخن پیامبران گذشته را که نقل مىکند مىگوید همگان گفتند:«ما از مردم مزدى نمىخواهیم،تنها اجر ما بر خداست».اما به پیغمبر خاتم خطاب مىکند:
قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فى القربى (1) .
بگو از شما مزدى را درخواست نمىکنم مگر دوستى خویشاوندان نزدیکم.
اینجا جاى سؤال است که چرا سایر پیامبران هیچ اجرى را مطالبه نکردند و نبى اکرم براى رسالتش مطالبه مزد کرد،دوستى خویشاوندان نزدیکش را به عنوان پاداش رسالت از مردم خواست؟
قرآن خود به این سؤال جواب مىدهد:
قل ما سالتکم من اجر فهو لکم ان اجرى الا على الله (2) .بگو مزدى را که درخواست کردم چیزى است که سودش عاید خود شماست.مزد من جز بر خدا نیست.
یعنى آنچه را من به عنوان مزد خواستم عاید شما مىگردد نه عاید من.این دوستى کمندى استبراى تکامل و اصلاح خودتان.این اسمش مزد است و الا در حقیقتخیر دیگرى است که به شما پیشنهاد مىکنم،از این نظر که اهل البیت و خویشان پیغمبر مردمى هستند که گرد آلودگى نروند و دامنى پاک و پاکیزه دارند(حجور طابت و طهرت)،محبت و شیفتگى آنان جز اطاعت از حق و پیروى از فضایل نتیجهاى نبخشد و دوستى آنان است که همچون اکسیر،قلب ماهیت مىکند و کامل ساز است.
مراد از«قربى»هر که باشد مسلما از برجستهترین مصادیق آن على علیه السلام است. فخر رازى مىگوید:
«زمخشرى در کشاف روایت کرده:«چون این آیه نازل گشت،گفتند:یا رسول الله! خویشاوندانى که بر ما محبتشان واجب است کیانند؟فرمود:على و فاطمه و پسران آنان».
از این روایت ثابت مىگردد که این چهار نفر«قرباى»پیغمبرند و بایست از احترام و دوستى مردم برخوردار باشند،و بر این مطلب از چند جهت مىتوان استدلال کرد:
1.آیه الا المودة فى القربى .
2.بدون شک پیغمبر فاطمه را بسیار دوست مىداشت و مىفرمود:«فاطمه پاره تن من است.بیازارد مرا هر چه او را بیازارد»و نیز على و حسنین را دوست مىداشت، همچنانکه روایات بسیار و متواتر در این باب رسیده است.پس دوستى آنان بر همه امت واجب است (3) زیرا قرآن مىفرماید:
«و اتبعوه لعلکم تهتدون» (4) از پیغمبر پیروى کنید، شاید راه یابید و هدایتشوید. و باز مىفرماید: «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة» (5) از براى شماست در فرستاده خدا سرمشقى نیکو. و اینها دلالت مىکند که دوستى آلمحمد - که على و فاطمه و حسنین هستند - بر همه مسلمین واجب است.» (6)
از پیغمبر نیز راجع به محبت و دوستى على روایات بسیارى رسیده است:
1. ابناثیر نقل مىکند که پیغمبر خطاب کرد به على و فرمود:
« یا على! خداوند تو را به چیزهایى زینت داد که پیش بندگان او زینتى از آنها محبوبتر نیست: کنارهگیرى از دنیا; آنچنان قرارت داد که نه تو از دنیا چیزى بهرهمند شوى و نه آن از تو. بهتو بخشید دوستى مساکین را; آنان به امامت تو خشنودند و تو نیز به پیروى آنان از تو. خوشا به حال کسى که تو را دوستبدارد و در دوستىات راستین باشد، و واى بر کسى که با تو دشمنى کند و علیه تو دروغ گوید.» (7)
2. سیوطى روایت مىکند که پیغمبر فرمود:
«دوستى على ایمان است و دشمنى وى نفاق.» (8) 5
3. ابونعیم روایت مىکند که پیغمبر خطاب به انصار کرد و فرمود:
آیا راهنمایى کنم شما را به چیزى که اگر بدان چنگ بزنید، بعد از من هرگز گمراه نشوید؟گفتند:آرى یا رسول الله!فرمود:این،على است.دوستش بدارید به دوستى من و احترامش کنید به احترام من،که خداوند به وسیله جبرئیل فرمانم داد که این را براى شما بگویم.» (9)
و نیز اهل سنت روایاتى از پیغمبر اکرم نقل کردهاند که در آن روایات نگاه به چهره على و سخن فضایل على،عبادت شمرده شده است:
1.محب طبرى از عایشه روایت مىکند که گفت:
«پدرم را دیدم به صورت على بسیار نگاه مىکرد.گفتم:پدر جان!تو را مىبینم که به صورت على بسیار مىنگرى.گفت:دخترک!از پیغمبر خدا شنیدم که گفت:نگاه به چهره على عبادت است.» (10)
2.ابن حجر از عایشه روایت مىکند که پیغمبر گفت:
«بهترین برادران من على است و بهترین عموهاى من حمزه است،و یاد على و سخن از او عبادت است.» (11) على محبوبترین افراد بود در پیشگاه خدا و پیغمبر،و قهرا بهترین محبوبهاست.انس بن مالک مىگوید:
«هر روز یکى از فرزندان انصار کارهاى پیغمبر را انجام مىداد.روزى نوبت من بود.ام ایمن مرغ بریانى را در محضر پیغمبر آورد و گفت:یا رسول الله!این مرغ را خود گرفتهام و به خاطر شما پختهام.حضرت گفت:خدایا محبوبترین بندگانت را برسان که با من در خوردن این مرغ شرکت کند.در همان هنگام در کوبیده شد.پیغمبر فرمود:انس!در را باز کن.گفتم:خدا کند مردى از انصار باشد.اما على را پشت در دیدم. گفتم:پیغمبر مشغول کارى است،و برگشتم سرجایم ایستادم.بار دیگر در کوبیده شد. پیغمبر گفت:در را باز کن.باز دعا مىکردم مردى از انصار باشد.در را باز کردم. باز على بود.گفتم:پیغمبر مشغول کارى است،و برگشتم بر سر جایم ایستادم.باز در کوبیده شد.پیغمبر فرمودند:انس!برو در را باز کن و او را به خانه بیاور.تو اول کسى نیستى که قومت را دوست دارى.او از انصار نیست.من رفتم و على را به خانه آوردم و با پیغمبر مرغ بریان را خوردند.» (12)
پىنوشتها:
1- شورى/23.
2- سبا/47.
3- محبت پیغمبر نسبتبه آنان جنبه شخصى ندارد،یعنى تنها بدین جهت نیست که مثلا فرزند یا فرزندزاده او هستند،و اگر کسى دیگر هم به جاى آنها مىبود پیغمبر آنها را دوست مىداشت.پیغمبر از آن جهت آنها را دوست مىداشت که آنها فرد نمونه بودند و خدا آنها را دوست مىداشت و الا پیغمبر اکرم فرزندان دیگرى هم دوست مىداشت که آنها فرد نمونه بودند و خدا آنها را دوست مىداشت و الا پیغمبر اکرم فرزندان دیگرى هم داشت که نه او با آنها به این شکل محبت داشت و نه امت چنین وظیفهاى داشتند.
4- اعراف/158.
5- احزاب/21.
6- التفسیر الکبیر فخر رازى،ج27/ص166،چاپ مصر.
7- اسد الغابة،ج 4/ص23.
8- کنز العمال.جمع الجوامع سیوطى،ج6/ص156.
9- حلیة الاولیاء،ج 1/ص63.روایات در این باب بسیار زیاد است و ما در کتب معتبر اهل سنتبه متجاوز از نود روایتبرخوردیم که همه در موضوع دوستى و محبت امیر المؤمنین است.در کتب شیعه نیز روایات بسیار زیادى وارد شده است و مرحوم مجلسى در ج39 بحار الانوار،چاپ جدید،بابى در حب و بغض امیر المؤمنین منعقد کرده است و در آن باب صد و بیست و سه روایت نقل کرده است.
10- الریاض النضرة،ج 2/ص219،و در حدود بیست روایت دیگر تا آنجا که ما برخوردیم در همین موضوع در کتب اهل سنت نقل شده است.
11- الصواعق المحرقة،ص 74،و پنج روایت دیگر در همین موضوع در کتب مختلف اهل سنت نقل شده است.
12- مستدرک الصحیحین،ج3/ص 131.این داستان با کیفیتهاى مختلف به متجاوز از هجده نقل در کتب معتبر اهل سنت نقل شده است.