غدیر - عاشورا - انتظار

عقیدتی - سیاسی (اسلامی) به وبلاگ خودتان خوش امدید

غدیر - عاشورا - انتظار

عقیدتی - سیاسی (اسلامی) به وبلاگ خودتان خوش امدید

آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند

باسمه تعالی - اظهارات اخیر دولتمردان آمریکا در مورد ایران و اهانت بی شرمانه و ناجوانمردانه نسبت به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران خشم ملت بزرگ ایران اسلامی را بر علیه آمریکا بر انگیخته است .به جنایتکاران آمریکائی اعلام می شود که : ای آمریکا تو از ملتی بزرگ سیلی خورده ای و بیشتر از این هم خواهی خورد و از این غصه بمیر . یاوه گوئیهایت هیچ تاثیر در جهان انسانیت ندارد و تنها خود فروختگان و جیره خوارانت  با این اهانت ها  برایت به ظاهر هورا کشند و در حالیکه در دل به ابلهیت و مزخرفاتت به خدنده در آید . این اظهارات آبروی نداشته طرفداران اندکت را  نیز برده است .ای آمریکا ؛ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران اسلامی فرزندان غیور ملت ایرانند که در قلب ملتی بزرگ جای دارند . آنان با خدای خویش پیمان بسته اند که تحت فرمان ولایت فقیه در عصر غیبت امام مهدی نجات دهنده بشریت عج  از ارزشهای اسلامی انقلاب  و تمامیت ارضی ایران اسلامی دفاع نمایند و دفاع از حقوق ملتهای مظلوم و تحت ستم از ویژگیهای فرزندان ایران اسلامی است .نصیحت ملتی بزرگ به ملت آمریکا این است : اظهارات دولتمردان آمریکائی بر علیه ایران و ایرانیان به نفع ملت آمریکا نیست بلکه موجبات تنفر جهانیان و آزادگان جهان از دولت ستم پیشه آمریکا است .

ای دلاورمردان ای فرزندان رشید ایران اسلامی ای پاسداران انقلاب اسلامی و میهن اسلامی شما نشاه داده اید که به حق تا کنون تحت فرماندهی ولی امر مسلمین جانانه از مرزهای ایران اسلامی و ارزشهای والای اسلامی دفاع کرده و می کنید و یاوه گوئی یاوه گویان در شما تاثیری نخواهد داشت چرا که شما با خدا معامله کرده اید و خداوند حامی و یاور شما و ملت ایران اسلامی است .ای سربازان امام مهدی عج مبارک باد بر شما پاسداری از انقلاب اسلامی و ایران اسلامی تحت فرمان دهی مقام عظمای ولایت فقیه در عصر غیبت امام معصوم .اللهم عجل لولیک الفرج والنصر

 

http://qutentag.persianblog.com با تشکر ازوبسایت سلام  

 

تبریک و تهنیت سوم شعبان

ایام الله حجسته میلد حضرت امام حسین و زاد روز حضرت امام سجاد و میلاد با برکت بزرگ علمدار حماسه عاشورا حصرت عباس ع را به پیشگاه مقدس وارث غدیر و عاشورا و منتقم خون پاک شهدای راه فضیلت خضرت امام مهدی عج و همه مسلمین جهان و غدیرباوران عاشورائی منتظر دولت جهانی امام مهدی تبریک عرض نموده و نظر مشتاقان را به مطالب ذیل از منبع :

سیره پیشوایان - مهدى پیشوایى جلب می نمایم ./

شناخت مختصرى از زندگانى امام حسین (ع)

سومین امام معصوم، در سوم (یا چهارم) شعبان سال چهارم هجرى در شهر مدینه دیده به جهان گشود. او دومین ثمره پیوند فرخنده على (ع) و حضرت فاطمه دختر پیامبر اسلام (ص) بود.
حسین بن على در دوران عمر خود به شجاعت و آزادگى و ایستادگى در برابر ظلم و ستم شهرت داشت.

مراحل زندگى حسین بن على (ع)
حسین بن على (ع) مدت شش سال از دوران کودکى خود را در زمان جد بزرگوار خود سپرى کرد و پس از آن حضرت، مدت سى سال در کنار پدرش امیرمومنان (ع) زندگى کرد و در حوادث مهم دوران خلافت ایشان به صورت فعال شرکت داشت. پس از شهادت امیر مومنان(در سال 40هجرى) مدت ده سال در صحنه سیاسى و اجتماعى در کنار برادر بزرگ خود حسن بن على (ع) قرار داشت و پس از شهادت امام حسن(ع) (در سال 50هجرى) به مدت ده سال، در اوج قدرت معاویه بن ابى سفیان، بارها با وى پنجه درافکند و پس از مرگ وى نیز در برابر حکومت پسرش یزید قیام کرد و در محرم سال 61 هجرى در سرزمین کربلا به شهادت رسید.
آخرین بخش زندگى امام حسین، یعنى دوران امامت آن حضرت، مهمترین بخش زندگى او به شمار مى‏رود و در این کتاب، بیشتر پیرامون همین بخش سخن خواهیم گفت.

مبارزات حسین بن على (ع) در دوران قبل از امامت
حسین بن على ع از دوران نوجوانى که شاهد انحراف دسگاه حکومت اسلامى از مسیر اصلى خود بود، از موضعگیریهاى سیاسى پدر خود پیروى و حمایت مى‏کرد؛ چنانکه در زمان خلافت عمر بن خطاب، روزى وارد مسجد شد و دید عمر بر فراز منبر نشسته است، با دیدن این صحنه، بالاى منبر رفت و به عمر گفت: از منبر پدرم پایین بیا و بالاى منبر پدرت برو!
عمر که قافیه را باخته بود، گفت: پدرم منبر نداشت! آنگاه او را در کنار خود نشانید، و پس از آنکه از منبر پایین آمد، او را به منزل خود برد و پرسید: این سخن را چه کسى به تو یاد داده است؟ او پاسخ داد: هیچ کس!(1)

در جبهه ‏هاى نبرد با ناکثین و قاسطین
حسین بن على (ع) در دوران خلافت پدرش، امیرمومنان(ع)،در صحنه‏هاى سیاسى و نظامى در کنار آن حضرت قرار داشت. او در هر سه جنگى که در این دوران براى پدر ارجمندش پیش آمد، شرکت فعال داشت.(2)
در جنگ جمل فرماندهى جناح چپ سپاه امیر مومنان (ع) به عهده وى بود(3) و در جنگ صفین، چه از راه سخنرانیهاى پرشور و تشویق یاران على (ع) جهت شرکت در جنگ، و چه از رهگذر پیکار با قاسطین، نقشى فعال داشت (4)در جریان حکمیت نیز یکى از شهود این ماجرا از طرف على (ع) بود.(5)
حسین بن على (ع) پس از شهادت على (ع) در کنار برادر خویش، رهبر و پیشواى وقت، حسن بن على ع قرار گرفت، و هنگام حرکت نیروهاى امام مجتبى ع به سمت شام، همراه آن حضرت در صحنه نظامى و پیشروى به سوى سپاه شام حضور داشت، و هنگامى که معاویه به امام حسن (ع) پیشنهاد صلح کرد، امام حسن، او و عبدالله بن جعفر را فراخواند و درباره این پیشنهاد، با آن دو به گفتگو پرداخت (6)و بالاخره پس از متارکه جنگ و انعقاد پیمان صلح، همراه برادرش به شهر مدینه بازگشت و همانجا اقامت گزید.(7)

اوضاع سیاسى و اجتماعى دوران امامت امام حسین (ع)
در زمان امام حسین (ع) انحراف از اصول و موازین اسلام، که از «سقیفه» شروع شده و در زمان عثمان گسترش یافته بود، به اوج خود رسیده بود. در آن زمان معاویه که سالها از سوى خلیفه دوم و سوم به عنوان استاندار در منطقه شام حکومت کرده و موقعیت خود را کاملا تثبیت کرده بود، بنام خلیفه مسلمین سرنوشت و مقدرات کشوراسلامى را در دست گرفته حزب ضد اسلامى اموى را بر امت اسلام مسلط ساخته بود و به کمک عمال ستمگر و یغماگر خود مانند: زیاد بن ابیه، عمرو بن عاص، سمرة بن جندب و... حکومت سلطنتى استبدادى تشکیل داده، چهره اسلام را وارونه ساخته بود.
معاویه از یک سو، سیاست فشار سیاسى و اقتصادى را در مورد مسلمانان آزاده و راستین اعمال مى‏کرد و با کشتار و قتل و شکنجه و آزار، و تحمیل فقر و گرسنگى بر آنان، از هر گونه اعتراض و جنبش و مخالفت جلوگیرى مى‏کرد، و از سوى دیگر، با احیاى تبعیضهاى نژادى و رقابتهاى قبیله‏اى در میان قبائل، آنان را به جان هم مى‏انداخت و از این رهگذر نیروهاى آنان را تضعیف مى‏کرد تا خطرى از ناحیه آنان متوجه حکومت وى نگردد، و از سوى سوم، به کمک عوامل مزدور خود با جعل حدیث و تفسیر و تاویل آیات قرآن به نفع خود، افکار عمومى را تخدیر کرده، و به حکومت خودش وجهه مشروع و مقبول مى‏بخشید.
این سیاست ضد اسلامى، به اضافه عوامل دیگر همچون ترویج فرقه‏هاى باطل نظیر: جبریه و مرجئه که از نظر عقیدتى با سیاست معاویه همسو بودند، آثار شوم و مرگبار در جامعه به وجود آورده و سکوت تلخ و ذلتبارى را بر جامعه حکمفرما ساخته بود.
در اثر این سیاست شوم، شخصیت جامعه اسلامى مسخ و ارزشها دگرگون شده بود، به طورى که مسلمانان، با آن‏که مى‏دانستند اسلام هیچ وقت اجازه نمى‏دهد آنان مطیع زمامداران بیدادگرى باشند که بنام دین بر آنها حکومت مى‏کنند، با این حال بر اثر ضعف و ترس و ناآگاهى، از زمامداران ستمگر پشتیبانى مى‏کردند. در اثر این سیاست، مسلمانان، بر خلاف منطق قرآن و تعالیم پیامبر (ص)، تبدیل به افرادى ترسو، سازشکار، و ظاهر ساز گشته بودند.
تاریخ این دوره از زندگى مسلمانان، پر از شواهدى است که نشان مى‏دهد این دگرگونى و انحراف فراگیر شده، جامعه اسلامى را با خود همرنگ ساخته بود.
اگر عکس العملى را که مسلمانان در برابر سیاست عثمان و عمال وى از خود نشان دادند، با روشى که در برابر سیاست معاویه در پیش گرفتند مقایسه کنیم، آثار شوم این سیاست شیطانى را در جامعه اسلامى بوضوع مشاهده مى‏کنیم، زیرا مسلمانان در برابر سیاست عثمان با قیام عمومى، عکس العمل نشان دادند؛ قیامى که بزرگترین شهرهاى اسلامى یعنى مدینه، مکه، کوفه، بصره، مصر و سایر شهرها و روستاها در آن شرکت داشتند؛ ولى با توجه به اینکه در زمان معاویه ظلم به مراتب بیشر، میزان قتل و تهدید زیادتر و گسترده‏تر؛ و محرومیت مسلمانان از حقوق و ثروت و درآمد خود آشکارتر بود، با این حال عکس العمل دسته جمعى در برابر رفتار ضد اسلامى معاویه دیده نمى‏شد، بلکه مردم کورکورانه در برابر معاویه مطیع و خاضع بودند. بلى گاه گاه اعتراضهاى پراکنده‏اى مثل مخالفت «حجر بن عدى» و «عمرو بن حمق خزاعى» و امثال آنها صورت یک جنبش عملى و عمومى در نمى‏آمد، بلکه شعله آن بسرعت خاموش مى‏گشت، زیرا حکومت وقت، سران جنبش را مى‏کشت و انقلاب را در نطفه خفه مى‏کرد و جامعه هیچ تکانى نمى‏خورد.(8)

موانع قیام در عصر معاویه
ولى با وجود چنین وضع اسفناک و انفجارآمیزى که در زمان تسلط معاویه حکمفرما بود، بنابر ملاحظات فراوان، قیام و انقلاب مسلحانه در آن زمان نه مقدور بود و نه مفید. دو عامل زیر را مى‏توان مهمترین موانع قیام امام حسین (ع) در زمان حکومت معاویه شمرد:

پیمان صلح امام حسن (ع) با معاویه
اگر حسین بن على (ع) در زمان معاویه قیام مى‏کرد، معاویه مى‏توانست از پیمان صلحى که با امام حسن (ع) بسته و مورد تایید حسین بن على (ع) نیز قرار داشت، به منظور متهم ساختن حسین بن على (ع) بهره بردارى کند، زیرا همه مردم مى‏دانستند که امام حسن و امام حسین متهد شده‏اند تا زمانى که معاویه زنده است سکوت کرده به حکومت او گردن نهند، حال اگر حسین (ع) بر ضد معاویه قیام مى‏کرد، امکان داشت معاویه او را شخصى فرصت طلب و پیمان شکن قلمداد کند.
البته مى‏دانیم که امام حسین (ع) پیمان معاهده خود را با معاویه، پیمانى لازم الوفأ نمى‏دانست؛ زیرا این پیمان از روى آزادى و میل و اختیار صورت نگرفته بود، بلکه پیمانى بود که تحت فشار و اجبار، و در شرائطى صورت گرفته بود که بحث و گفتگو فایده‏اى نداشت، بعلاوه خود معاویه آن را نقض کرده و محترم نشمرده بود و خود را به رعایت آن ملزم نمى‏دانست، بنابراین چنین عهد و پمانى، اگر هم در اصل صحیح و معتبر بود، حسین بن على(ع) مقید به آن نبود، زیرا خود معاویه آن را زیر پا گذاشته و در نقض آن از هیچ کوششى فرو گذار نکرده بود، اما در هر حال معاهده صلح، مى‏توانست دستاویز تبلیغاتى معاویه در برابر قیام احتمالى حسین (ع) قرار گیرد.
از طرف دیگر، باید دید در برابر قیام احتمالى او اجتماع چگونه قضاوت مى‏کرد؟
پیداست اجتماع زمان امام حسین ع - چنانکه گذشت - اجتماعى بود که حال قیام و انقلاب نداشت و شمشیر جهاد به آب عافیت شسته بود. طبعاً چنین اجتماعى عافیت‏طلبى خود را چنین توجیه مى‏کرد که حسین (ع) با معاویه پیمان بسته است و باید به آن وفا کند.
بنابراین اگر امام حسین (ع) در زمان معاویه قیام مسلحانه مى‏کرد، معاویه مى‏توانست آن را به عنوان یک شورش غیر موجه و برخلاف مواد پیمان صلح بین طرفین معرفى کند و چون جامعه آن روز چنانکه گفتیم - جامعه‏اى بود که حال قیام و انقلاب نداشت، طبعا منطق معاویه را تایید مى‏کرد.

2- ژست دینى معاویه‏
قیام امام حسین (ع) در زمان یزید، چنان پرشور و مهیج بود که خاطره آن در دلهاى مردم جاوید مانده است و چنانکه مشاهده مى‏کنیم پس از قرون متمادى، هنوز هم مردم، قهرمانان کربلا را براى خود نمونه و سرمشق قرار مى‏دهند و در ابراز قهرمانى و فداکارى از آنها الهام مى‏گیرند، ولى به گمان قوى اگر امام حسین (ع) در زمان معاویه قیام مى‏کرد، قیام او داراى چنین شور و حماسه‏اى نمى‏شد. راز این مطلب را باید در نفوذ و شیطنت و بازیگرى معاویه، و روش خاص او در حل و فصل مشکلات جستجو کرد.
گر چه معاویه عملا اسلام را تحریف کرده، حکومت اشرافى اموى را جایگزین خلافت ساده و بى پیرایه اسلامى ساخته و جامعه اسلامى را به یک جامعه غیر اسلامى تبدیل کرده بود، اما او این مطلب را بخوبى درک مى‏کرد که چون بنام دین و خلافت اسلامى حکومت مى‏کند، نباید مرتکب کارهایى بشود که مردم آن را مبارزه با دین - همان دینى که بنام آن حکومت مى‏کند- تلقى نمایند، بلکه او لازم مى‏دید همیشه به اعمال خود، رنگ دینى بدهد تا اعمال وى با مقامى که دارد، سازگار باشد، و آن دسته از کارهایى را که مشروع جلوه دادن آنها مقدور نیست در خفا انجام دهد.
پاره‏اى از اسناد و شواهد تاریخى نشان مى‏دهد که معاویه فردى بیدین بوده و به هیچ چیز اعتقاد نداشته است؛ به طورى که «مغیره بن شعبه» معلوم الحال و بى بند و بار، از سخنانى که در بعضى از مجالس خصوصى معاویه، از خود وى شنیده بود، اظهار تاسف و اندوه کرده مى‏گفت:«معاویه خبیث‏ترین افراد مردم است.»(9)
ولى با وجود اینها، همین روش معاویه در تظاهر به برخى از ظواهر دینى، درک ماهیت او را براى عامه مردم مشکل ساخته بود.
معاویه براى آنکه به منصب و مقام خود، رنگ مذهبى بدهد، از اوضاع و شرائط بخوبى بهره بردارى مى‏کرد. او از یک طرف خونخواهى عثمان را عنوان مى‏ساخت و از طرف دیگر پس از جریان حکمیت و همچنین به واسطه صلح با امام حسن (ع) و بیعت مردم با وى، خود را در افکار عمومى شایسته خلافت قلمداد مى‏کرد.
بنابراین اگر امام حسین (ع) در زمان او قیامى مسلحانه به راه مى‏افکند، وى بسهولت مى‏توانست آن را در افکار عمومى یک اختلاف سیاسى و کشمکش بر سر قدرت و حکومت معرفى کند، نه قیام حق در برابر باطل!

مبارزات امام حسین (ع) با حکومت معاویه
اما هیچ یک از این موانع باعث نمى‏شد که امام حسین (ع) در برابر بدعتها و بیدادگریهاى بى شمار معاویه سکوت کند، بلکه او در آن شرائط پرخفقان که کسى جرات اعتراض نداشت، تا آنجا که در توان داشت، در برابر مظالم معاویه به مبارزه و مخالفت برخاست. در اینجا سه مورد از مبارزات امام حسین (ع) با حکومت معاویه را به عنوان نمونه مورد بررسى قرار مى‏دهیم:

1- سخنرانیها و نامه‏هاى اعتراض آمیز
در دوران ده ساله امامت امام حسین (ع)، که آن حضرت در صحنه سیاسى با معاویه روبرو بود، نامه‏هاى متعددى بین او و معاویه رد و بدل شده است که نشانه موضعگیرى سخت و انقلابى امام حسین (ع) در برابر معاویه است.
امام بدنبال هر جنایت و اقدام ضد اسلامى معاویه او را بشدت مورد انتقاد و اعتراض قرار مى‏داد. یکى از مهمترین این موارد، موضوع ولیعهدى یزید بود.

مخالفت با ولیعهدى یزید
معاویه به دنبال فعالیتهاى دامنه دار خود به منظور تثبیت ولیعهدى یزید، سفرى به مدینه کرد تا از مردم مدینه، بویژه شخصیتهاى بزرگ این شهر که در رأس آنان امام حسین (ع) قرار داشت، بیعت بگیرد. او پس از ورود به این شهر، با «حسین بن على (ع)» و «عبدالله بن عباس» دیدار کرد و طى سخنانى موضوع ولیعهدى یزید را پیش کشیده و کوشش کرد که موافقت آنان را با این موضوع جلب کند. حسین بن على (ع) در پاسخ سخنان وى با ذکر مقدمه‏اى چنین گفت:...تو در برترى و فضیلیت که براى خود قائلى، دچار لغزش و افراط شده‏اى و با تصاحب اموال عمومى مرتکب ظلم و اجحاف گشته‏اى. تو از پس دادن اموال مردم به صاحبانش خوددارى و بخل ورزیدى، و آنقدر آزادانه به تاخت و تاز پرداختى که از حد خود تجاوز نمودى، و چون حقوق حقداران را به آنان نپرداختى، شیطان به بهره کامل و نصیب اعلاى خود (در اغواى تو) رسید.
آنچه درباره کمالات یزید و لیاقت وى براى اداره امور امت اسلامى گفتى فهمیدم. تو یزید را چنان توصیف کردى که گویا شخصى را مى‏خواهى معرفى کنى که زندگى با او بر مردم پوشیده است و یا از غایبى خبر مى‏دهى که مردم او را ندیده‏اند! و یا در این مورد فقط تو علم و اطلاع به دست آورده‏اى! نه، یزید آنچنانکه باید خود را نشان داده و باطن خود را آشکار ساخته است. یزید را آنچنانکه هست معرفى کن! یزید جوان سگباز و کبوتر باز و بوالهوسى است که عمرش باساز و آواز و خوشگذرانى سپرى مى‏شود. یزید را این گونه معرفى کن و این تلاشهاى بى ثمر را کنار بگذار! گناهانى که تاکنون درباره این امت بر دوش خود بار کرده‏اى بس است، کارى نکن که هنگام ملاقات پروردگار، بار گناهانت از این سنگینتر باشد. تو آنقدر به روش باطل و ستمگرانه خود ادامه دادى و با بیخردى مرتکب ظلم شدى که کاسه صبر مردم را لبریز نمودى، اینک دیگر مابین مرگ و تو بیش از یک چشم بر هم زدن باقى نمانده است، بدان که اعمال تو نزد پروردگار محفوظ است و باید روز رستاخیز پاسخگوى آنها باشى...!(10)

نگرانى معاویه از قیام امام حسین (ع)
در همان ایام یک سال «مروان بن حکم» که از طرف معاویه حاکم مدینه بود، به وى نوشت: عمرو بن عثمان گزارش کرده است که، «گروهى از رجال و شخصیتهاى عراق و حجاز نزد حسین بن على (ع) رفت و آمد مى‏کنند» و اظهار کرده است که، «اطمینان ندارد حسین قیام نکند.»
مروان در نامه خود اضافه مى‏کرد که: من در این باره تحقیق کرده‏ام، طبق اطلاعات رسیده او فعلا قصد قیام و مخالفت ندارد، ولى اطمینان ندارم که در آینده نیز چنین باشد، اینک نظر خود را در این باره بنویسید.
معاویه، پس از دریافت این گزارش، علاوه بر پاسخ نامه مروان، نامه‏اى نیز به این مضمون به حسین بن على(ع) نوشت:
«گزارش پاره‏اى از کارهاى تو به من رسیده است که اگر صحت داشته باشد من آنها را شایسته تو نمى‏دانم. سوگند به خدا هر کس پیمان و معاهده‏اى ببندد، باید به آن وفادار باشد و اگر این گزارش صحت نداشته باشد، تو سزاوارترین شخص براى چنین وضعى هستى. اینک مواظب خود باش و به عهد و پیمان خود وفا کن. اگر با من مخالفت کنى با مخالفت روبرو مى‏شوى و اگر بدى کنى بدى مى‏بینى، از ایجاد اختلاف میان امت بپرهیز...»(11)

پاسخ تاریخى امام حسین (ع) به معاویه
امام حسین (ع) در پاسخ او چنین نوشت:
اما بعد، نامه تو بدستم رسید، نوشته‏اى که خبرهایى از من به گوش تو رسیده است که به گمان تو هیچ وقت زیبنده من نبوده و تو آنها را در خور شأن من نمى‏دانسته‏اى! باید بگویم تنها خدا است که انسان را به کارهاى نیک هدایت مى‏کند و توفیق اعمال خیر را به انسان مى‏دهد.
اما آنچه در باب من به گوش تو رسیده، یک مشت سخنان بى اساس است که چاپلوسان و سخن چینان تفرقه انداز و دورغ پرداز، از پیش خود ساخته و پرداخته‏اند. این گمراهان بیدین دروغ گفته‏اند من نه تدارک جنگى بر ضد تو دیده‏ام و نه قصد خروج بر ضد تو داشته‏ام، ولى از اینکه بر ضد تو و بر ضد دوستان ستمگر و بى دین تو، که حزب ستمگران و برادران شیطانند، قیام نکرده‏ام از خدا مى‏ترسم.
آیا تو قاتل «حجربن عدى» و یارانش نبودى؟ قاتل کسانى که همه، از نمازگزاران و پرستندگان خداوند بودند؛ کسانى که بدعتها را ناروا شمرده و با آن سخت مبارزه مى‏کردند، و کارشان امر به معروف ونهى از منکر بود. تو پس از آنکه به آنان امان دادى و سوگندهاى اکید یاد کردى که به خاطر حوادث گذشته آزارشان نکنى، برخلاف امان و سوگند خود، آنان را ظالمانه کشتى، و با این کار، بر خدا گستاخى نموه، عهد و پیمان او را سبک شمردى.
آیا تو قاتل «عمرو بن حمق»، آن مسلمان پارسا که از کثرت عبادت چهره و بدنش تکیده و فرسوده شده بود، نیستى که پس از دادن امان و بستن پیمان -پیمانى که اگر به آهوان بیابان مى‏دادى، از قله‏هاى کوهها پایین مى‏آمدند - او را کشتى؟!
آیا تو نبودى که «زیاد» (پسر سمیه) را برادر خود خواندى و او را پسر ابوسفیان قلمداد کردى، در حالى که پیامبر فرموده است:«نوزاد به پدر ملحق مى‏گردد و زناکار باید سنگسار گردد»؟!
اى کاش جریان به همینجا خاتمه مى‏یافت، اما چنین نبود، بلکه پسر سمیه را پس از برادر خواندگى، بر ملت مسلمان مسلط ساختى و او نیز با اتکا به قدرت تو مسلمانها را کشت، دستها و پاهایشان را قطع کرد، و بر شاخه‏هاى نخل به دار آویخت! اى معاویه تو عرصه را چنان بر مسلمانان تنگ ساختى که گویى تو از این امت، و این امت از تو نبوده‏اند!
آیا تو قاتل «حضرمى» نیستى که جرم او این بود که همین زیاد به تو اطلاع داد که «وى پیرو دین على است»، در حالى که دین على همان دین پسر عمویش پیامبر (ص) است و بنام همان دین است که اکنون تو براریکه حکومت و قدرت تکیه زده‏اى! و اگر این دین نبود، تو و پدرانت هنوز در جاهلیت به سر مى‏بردید و بزرگترین شرف و فضیلت شما، رنج و مشقت دو سفر زمستانى و تابستانى به یمن و شام بود، ولى خداوند در پرتو رهبرى ما خاندان، شما را زا این زندگى نکبتبار نجات بخشید.
اى معاویه! یکى از سخنان تو این بود که در میان این امت ایجاد اختلاف و فتنه نکنم. من هیچ فتنه‏اى بزرگتر و مهمتر از حکومت تو بر این امت سراغ ندارم! دیگر از سخنان تو این بود که مواظب رفتار و دین خود، و امت محمد (ص) باشم. من (وقتى به وظیفه خود مى‏اندیشم و به دین خود و امت محمد (ص) نظر مى‏افکنم) وظیفه‏اى بزرگتر از این نمى‏دانم که با تو بجنگم، و این جنگ، جهاد در راه خدا خواهد بود، و اگر (به خاطر یک رشته عذرها) از قیام بر ضد تو خوددارى کنم از خدا طلب آمرزش مى‏کنم (چون ممکن است آن عذرها در پیشگاه خدا پذیرفته نباشد) و از خدا مى‏خواهم مرا به آنچه موجب رضا و خشنودى اوست، ارشاد و هدایت کند.
اى معاویه! دیگر از سخنان تو این بود که: اگر من به تو بدى کنم، با من بدى خواهى کرد و اگر با تو دشمنى کنم دشمنى خواهى نمود. باید بگویم: در این جهان نیکان و صالحان همواره با دشمنى بدکاران روبرو بوده‏اند، و من امیدوارم دشمنى تو زیانى به من نرساند و زیان بداندیشیهاى تو بیش از همه متوجه خودت گردد و اعمال تو را نابود سازد، پس هر قدر مى‏توانى دشمنى کن!.
اى معاویه! از خدا بترس و بدان که گناهان کوچک و بزرگت همه در پرونده خدایى ثبت شده است. این را نیز بدان که خدا جنایات تو را که به صرف ظن و گمان مردم را مى‏کشى، و به محض اتهام، آنان را به حکومت رسانده‏اى، هرگز به دست فراموشى نخواهد سپرد.
تو با این کار، خود را به هلاکت افکندى، دین خود را تباه ساختى، و حقوق ملت را پایمال کردى، والسلام.(12)

2- سخنرانى کوبنده و افشاگرانه در کنگره عظیم حج
یک (یا دو سال) پیش از مرگ معاویه که فشار و تضییقات نسبت به شیعیان از طرف حکومت وى به اوج شدت رسیده بود، امام حسین (ع) به حج مشرف شد و در حالى که «عبدالله بن عباس» و«عبدالله بن جعفر» آن حضرت را همراهى مى‏کردند، از «صحابه» و «تابعین» و بزرگان آن روز جامعه اسلامى که به پاکى و صلاح شهرت داشتند، و نیز عموم بنى هاشم خواست که در چادر او واقع در «منى» اجتماع کنند. بالغ بر هفتصد نفر از تابعین و دویست نفر از صحابه در چادر آن حضرت گرد آمدند. آنگاه امام بپاخاست و سخنانى به این شرخ ایراد کرد:
«دیدید که این مرد زورگو و ستمگر با ما و شیعیان ما چه کرد؟ من در اینجا مطالبى را با شما در میان مى‏گذارم، اگر درست بود، تصدیق، و اگر دروغ بود، تکذیب کنید. سخنان مرا بشنوید و گفتار مرا بنویسید؛ وقتى که به شهرها و میان قبائل خود برگشتید، با افراد مورد اعتماد و اطمینان در میان بگذارید و آنان را به رهبرى ما دعوت کنید، زیرا مى‏ترسم این موضوع (رهبرى امت توسط اهل بیت) به دست فراموشى سپرده شود و حق نابود و مغلوب گردد.»
امام سپس فضیلتها و سوابق درخشان پدرش امیر مومنان (ع) و خاندان امامت را برشمرد و بدعتها و جنایتها و اعمال ضد اسلامى معاویه را تشریح کرد(13)و بدین وسیله یک حرکت عظیم تبلیغى را بر ضد حکومت پلید معاویه پدید آورد و زمینه را براى قیام فراهم ساخت.
«حسن بن على بن شعبه»، از دانشمندان بزرگ قرن چهارم، در کتاب «تحف العقول» خطبه‏اى را از امام حسین (ع)نقل کرده که محل و تاریخ ایراد آن روشن نیست، ولى قرائن و شواهد و محتواى خطبه نشان مى‏دهد که این همان خطبه است که حضرت در «منى» ایراد نموده است. ما به مناسبت بحث، ترجمه بخشهایى از این خطبه را در زیر مى‏آوریم:
اى رجال مقتدر! شما گروهى هستید که به دانش و نیکى و خیرخواهى شهرت یافته‏اید، در پرتو دین خوا در دلهاى مردم، عظمت و مهابت یافته‏اید، شرافتمند از شما حساب مى‏برد و ضعیف وناتوان شما راگرامى مى‏دارد، و کسانى که با شما هم پایه و در جه‏اند بر آنها حق نعمتى ندارید شما را بر خود مقدم مى‏دارند...من بر شما، که (به سبب سوابق و ایمانتان) برگردن خدا منت مى‏نهید! مى‏ترسم که از طرف خدا بر شما عذاب و گرفتارى فرود آید، زیرا شما به مقام بزرگى رسیده‏اید که دیگران دارا نیستند و بر دیگران برترى یافته‏اید، نیکان و پاکان را احترام نمى‏کنید، در صورتى که شما به خاطر خدا در میان مردم مورد احترام هستید.
شما به چشم خود مى‏بینید که پیمانهاى الهى را مى‏شکنند و با قوانین خدا مخالفت مى‏کنند، ولى بیم و هراسى به خود راه نمى‏دهید. از نقض عهد و پیمان پدرتان به هراس مى‏افتید، ولى به اینکه پیمانهاى رسول خدا شکسته یا خوار و بى مقدار گشته است هیچ اهمیت نمى‏دهید. افراد کور و لال و زمینگیر در کشور اسلامى بدون سرپرست و مراقبت مانده‏اند و بر آنها رحم نمى‏شود، اما شما در خور موقعیت و منزلت خویش کارى نمى‏کنید، و با کسى هم که وظیفه خود را در این مورد انجام مى‏دهد یارى و همکارى نمى‏کنید، و با سازش و همکارى و مسامحه با ستمگران، خود را آسوده مى‏دارید. خداوند فرمان جلوگیرى از منکرات و بازداشتن مردم از آنها را داده است، ولى شما از آن غافلید. مصیبت شما عالمان امت از همه بیشتر است، زیرا موقعیت و منزلت عالمان دین مورد تعرض قرار گرفته است، و اى کاش این را مى‏دانستید.
زمام امور باید در دست کسانى باشد که عالم به احکام خدا و امین بر حلال و حرام او هستند و شما داراى این مقام بودید و از دستتان گرفتند، و هنگامى این مقام را از دست شما گرفتند که پیرامون حق پراکنده شدید، و با وجود دلیل روشن، در سنت پیامبر اختلاف ورزیدید. اگر در راه خدا مشکلات را تحمل کرده در برابر آزارها و فشارها شکیبایى از خود نشان مى‏دادید، زمام امور در قبضه شما قرار مى‏گرفت و همه امور زیر نظر شما اداره مى‏شد، ولى شما ستمگران را بر مقدرات خود مسلط ساختید و امور خدا(حکومت) را به آن‏ها تسلیم کردید تا حلال و حرام را در هم آمیزند و در شهوات و هوسرانیهاى خود غوطه خورند. آنان را بر این مقام مسلط نساخت مگر گریز شما از مرگ و دلبستگیتان به زندگى چند روزه دنیا. شما با این کوتاهى در انجام وظیفه، ناتوان را زیر دست آنها قرار دادید تا گروهى را برده و مقهور خویش، و گروه دیگر را براى زندگى توام با شکست، بیچاره سازند، و به پیروى از اشرار، و در اثر گستاخى در پیشگاه خداوند جبار، در اداره حکومت، به میل و هواى خود رفتار کنند و دل به رسوایى و هوسرانى بسپارند.
در هر شهرى از شهرها، گوینده‏اى (مزدور را براى تبلیغ اهدافشان) برفراز منبر مى‏فرستند، و همه کشور اسلامى در قبضه آنهاست، و دستشان در همه جا باز است و مردم برده آنان و در اختیار آنان هستند، هر ستمى که بر این مردم بى پناه کنند، مردم نمى‏توانند از خود دفاع کنند. دسته‏اى از این قوم، زورگو و معاندند که بر هر ناتوان و ضعیفى فشار مى‏آورند، و برخى دیگر فرمانروایانى هستند که به خداى زنده کننده و میراننده عقیده‏اى ندارند.
شگفتا از این وضع! و چرا در شگفت نباشم در حالى که زمین در تصرف فردى ستمگر و دغلکار، و باجگیرى نابکار است که بر مومنان بى هیچ ترحم و دلسوزى حکمرانى مى‏کند! خدا در کشمکش میان ما حاکم، و او به حکم خود، بین ما داور است.
پروردگارا! این حرکت ما نه به خاطر رقابت بر سر حکومت و قدرت، و نه به منظور به دست آوردن مال دنیاست؛ بلکه به خاطر آن است که نشانه‏هاى دین تو را به مردم نشان دهیم و اصلاحات را در کشور اسلامى اجرا کنیم تا بندگان ستمدیده‏ات از چنگ ظالمان در امان باشند و واجبات و احکام و سنتهاى تو اجرا گردد.
اینک (شما بزرگان امت) اگر مرا یارى نکنید ستمگران بر شما چیره مى‏گردند و در پى خاموش ساختن نور پیامبرتان مى‏کوشند....(14)

3- ضبط اموال دولتى
در همان ایام کاروانى از یمن که حامل مقدارى از بیت المال بود، از طریق مدینه، رهسپار دمشق بود. امام حسین (ع)با اطلاع از این موضوع، آن را ضبط کرد و در میان مستمندان بنى هاشم و دیگران تقسیم کرد و نامه‏اى بدین شرح به معاویه نوشت: «کاروانى از یمن از اینجا عبور مى‏کرد که حامل اموال و پارچه‏ها و عطریاتى براى تو بود تا آنها را به خزانه دمشت سرازیر کنى و به خویشانت که تاکنون شکمها و جیبهاى خود را از بیت المال پر کرده‏اند، ببخشى، من نیاز به آن اموال داشتم، و آنها را ضبط کردم، والسلام»! معاویه از این اقدام سخت ناراحت شد و نامه تندى به امام نوشت. (15)
بى شک این اقدام امام حسین (ع) یک گام آشکار در جهت نامشروع معرفى نمودن حکومت معاویه و مخالفت صریح با وى به شمار مى‏رفت، و در آن شرائط هیچ کس جز آن حضرت، جرات چنین کارى را نداشت.

ماهیت و عوامل قیام عاشورا
در مورد نهضت امام حسین (ع) سوالاتى مطرح است که روشن شدن علل قیام آن حضرت بستگى به پاسخ این سوالات دارد. سوالات چنین است:
1- آیا اگر یزید براى گرفتن بیعت از امام حسین (ع) به او فشار نمى‏آورد، باز هم او با حکومت یزید مخالفت مى‏کرد؟
2 - آیا اگر مردم کوفه امام حسین را به عراق دعوت نمى‏کردند، باز هم این قیام رخ مى‏داد؟
3- آیا این قیام و نهضت، یک اقدام حساب نشده و ناآگاهانه و یک انقلاب انفجارى بود از نوع قیامها انفجارهاى اجتماعى که امروز مادیها مطرح مى‏کنند؟ یا یک انقلاب آگاهانه و حساب شده بود؟
براى روشن شدن پاسخ این سوالات لازم است مقدمتاً یادآور شویم که برخلاف پدیده‏هاى طبیعى که معمولا تک ماهیتى هستند، پدیده‏هاى اجتماعى ممکن است چند ماهیتى باشند مثلا یک فلز نمى‏تواند در یک زمان، هم ماهیت طلا داشته باشد و هم ماهیت مس، ولى پدیده‏هاى اجتماعى مى‏توانند در آن واحد چند بعد داشته باشند و عوامل مختلفى در پیدایش آن‏ها موثر باشد. مثلا یک نهضت مى‏تواند داراى ماهیت عکس العملى باشد یعنى صرفاً یک عکس العمل باشد، و در عین حال ماهیت تهاجمى نیز داشته باشد و در صورت داشتن ماهیت عکس العملى، ممکن است در برابر یک جریان، عکس العمل منفى و در برابر جریان دیگر عکس العمل مثبت به شمار برود.
قیام امام حسین (ع) از این گونه پدیده‏ها بود و همه اینها در نهضت آن حضرت وجود داشت، زیرا عوامل مختلف در آن اثر داشت که ذیلا توضیح مى‏دهیم:

عوامل پیدایش نهضت امام حسین (ع)
سه عامل یاد شده در زیر، در پیدایش این قیام و نهضت اثر داشت:
1- درخواست بیعت از امام حسین (ع) براى یزید و وارد آوردن فشار به آن حضرت به این منظور؛
2- دعوت مردم کوفه از امام حسین (ع) به عراق؛
3- عامل امر به معروف و نهى از منکر که امام حسین (ع) از روز نخست از مدینه با این شعار حرکت کرد.
اکنون هر کدام از اینها را توضیح مى‏دهیم تا ببینیم قیام امام حسین ع با توجه به هر یک از اینها چه ماهیتى داشته و سهم هر کدام از اینها در این انقلاب چقدر بوده است؟

1- مخالفت با بیعت یزید
از نظر زمانى، نخستین عامل، درخواست بیعت از امام حسین (ع) از طرف حکومت یزید و مخالفت آن حضرت با این بیعت است. چنانکه مورخان مى‏گویند، پس از مرگ معاویه در نیمه ماه رجب سال 60 هجرى (16)یزید به «ولید بن عتبه بن ابى سفیان»، حاکم مدینه، نوشت که از حسین بن على براى خلافت او بیعت بگیرد و به وى فرصت تأخیر در این کار را ندهد. با رسیدن نامه یزید، حاکم مدینه حسین بن على (ع) را خواست و موضوع را با او در میان گذاشت. حسین (ع) که از زمان حیات معاویه با ولیعهدى یزید بشدت مخالفت کرده بود، این بار نیز از بیعت سرباز زد. زیرا بیعت با یزید، نه تنها به معناى صحه گذاشتن بر خلافت شخص ننگینى مانند او بود، بلکه به معناى تأیید بدعت بزرگى همچون تاسیس رژیم سلطنتى بود که معاویه آن را پایه گذارى کرده بود. چند روز فشار از طرف حاکم مدینه ادامه داشت، ولى حسین بن على (ع) در برابر آن مقاومت مى‏کرد. بر اثر تشدید فشار، حضرت در 28 رجب با اعضاى خانواده و گروهى از بنى هاشم، مدینه را به سوى مکه ترک گفت و در سوم شعبان وارد این شهر شد.
انتخاب مکه از میان شهرهاى مختلف، به این دلیل بود که مکه، حرم امن بود، و علاوه بر آن موسم حج در پیش بود و با توجه به اجتماع قریب الوقوع حجاج در مکه، این شهر بهترین جا براى ابلاغ پیام امام و رساندن اهداف او به اطلاع مسلمانان بود.
نهضت امام حسین (ع) تا اینجا ماهیت عکس العملى داشت،آنهم عکس العمل منفى در برابر یک تقاضاى نامشروع، زیرا حکومت یزید از او با فشار و اصرار بیعت مى‏خواست و او خوددارى مى‏ورزید؛ ولى در هر حال این موضوع روشن است که امام پیش از آنکه دعوت کوفیان پیش آید، در برابر فشار حکومت یزید، از خود مخالفت نشان داد و اگر دعوت آنان نیز نبود، باز امام با یزید بیعت نمى‏کرد.

2- دعوت کوفیان از امام حسین (ع)
امام حسین (ع) که در سوم شعبان وارد مکه شده بود، در این شهر اقامت گزید و به افشارى ماهیت ضد اسلامى رژیم وقت پرداخت. گزارش مخالفت امام حسین (ع) با خلافت یزید و اقامت او در مکه به عراق رسید، مردم کوفه که خاطره حکومت عدل على ع در حدود بیست سال پیش را در خاطر داشتند و آثار تعلیم و تربیت امیرمومنان (ع) در آن شهر بکلى از میان نرفته بود و هنوز یتیمهایى که على ع بزرگ کرده و بیوه‏هایى که از آنها سرپرستى کرده بود، زنده بودند، دور هم گرد آمدند وبا ارزیابى اوضاع تصمیم گرفتند از اطاعت یزید سرباز زده از حسین بن على (ع) جهت رهبرى خود دعوت کنند و از او پیروى نمایند.
به دنبال این مذاکرات، سران شیعیان کوفه مانند: «سلیمان بن صرد»، «مسیب بن نجبه»، «رفاعة بن شداد بحلى»، «حبیب بن مظاهر» نامه‏هایى به حضور امام حسین (ع) نوشتند و از او دعوت کردند به عراق برود و رهبرى آنان را در دست بگیرد. نخستین نامه در دهم ماه رمضان سال 60 هجرى به دست امام حسین (ع)رسید.(17)ارسال نامه‏ها از طرف شخصیتها و گروههاى متعدد کوفى همچنان ادامه یافت به طورى که تنها در یک روز ششصد نامه به دست امام رسید و مجموع نامه‏هایى که به تدریج مى‏رسید، بالغ بر دوازده هزار نامه گردید.(18)
امام حسین (ع) با توجه به این استقبال عظیم و سیل نامه‏ها و تقاضاها، چون احساس وظیفه کرد که درخواست عراقیان را بپذیرد، عکس العمل مثبت نشان داد و پسر عموى خود، «مسلم بن عقیل» را به نمانیدگى خود به کوفه اعزام نمود تا اوضاع عراق را مطالعه کرده نتیجه را گزارش کند و اگر مردم کوفه عملا به آنچه نوشته‏اند وفادارند، امام نیز رهسپار عراق گردد.
چنانکه ملاحظه مى‏شود، برخورد امام حسین (ع) با دعوت کوفیان عکس العمل مثبت بود و ماهیت اقدام حضرت ماهیت مثبت است و نوعى همکارى و تعاون با عراقیان به شمار مى‏رود. با توجه به آنچه گفته شد، روشن مى‏گردد که امام حسین (ع) در مکه از نظر خوددارى از بیعت یزید دیگر وظیفه‏اى به عهده نداشت چون در هر حال بیعت نکرده بود؛ اما دعوت کوفیان بعد تازه‏اى به قضیه داد و وظیفه تازه‏اى براى امام ایجاد کرد. گویى ارزیابى امام حسین (ع) این بود: حال که کوفیان با این همه اصرار و اشتیاق مرا دعوت کرده‏اند، به عراق بروم، اگر آنان به وعده‏هاى خود وفادار بودند که چه بهتر، و اگر چنین نبود، باز به مکه برگردم یا به یکى از مناطق اسلامى مى‏روم.
بدین ترتیب از نظر زمانى، خوددارى از بیعت یزید پیش از آن بود که اسمى از دعوت کوفیان به میان آید، و نخستین نامه کوفیان نیز در حدود چهل روز پس از اقامت امام حسین (ع) در مکه به دست آن حضرت رسید، بنابراین مسئله این نیست که چون امام از طرف مردم کوفه دعوت شده بود، با یزید بیعت نکرد، بلکه ابتدأاً از بیعت خوددارى کرد و سپس نامه‏هاى کوفیان را دریافت داشت، یعنى اگر کوفه‏اى هم نبود و اگر مردمى هم او را دعوت نمى‏کردند، و اگر تمام اقطار زمین را بر او تنگ مى‏گرفتند، باز با یزید بیعت نمى‏کرد.

3- عامل امر به معروف و نهى از منکر
امام حسین (ع) از روز نخست از مدینه با شعار امر به معروف و نهى از منکر حرکت کرد. از این نظر، مسئله این نبود که چون از امام حسین (ع) بیعت خواسته‏اند و او بیعت نکرده، پس قیام مى‏کند، بلکه اگر بیعت هم نمى‏خواستند، باز قیام را لازم مى‏دانست. نیز مسئله این نبود که چون مردم کوفه از او دعوت کرده‏اند، قیام مى‏کند، زیرا دیدیم که حدود یک ماه و نیم بعد از خوددارى از بیعت بود که دعوت کوفیان آغاز شد. از این دیدگاه، منطق‏امام حسین (ع) منطق اعتراض و تهاجم بر حکومت ضد اسلامى بود، منطق او این بود که چون جهان اسلام را منکرات و فساد و آلودگى فراگرفته، و حکومت وقت به صورت سرچشمه فساد در آمده است، او به حکم مسئولیت شرعى و وظیفه الهى خود باید قیام کند.
چنانکه گفتیم این هر سه عامل در قیام و نهضت عظیم امام حسین (ع) نقش داشتند و هر کدام یک نوع تکلیف و وظیفه براى امام ایجاب مى‏کردند و موضع حضرت در برابر هر کدام، فرق مى‏کرد:
از نظر عامل اول، امام حسین حالت دفاعى داشت، زیرا از او بزور بیعت مى‏خواستند و او خوددارى مى‏ورزید.
از نظر عامل دوم، حضرت موضع تعاون و همکارى داشت زیرا او را به همکارى دعوت کردند و او نیز پاسخ مثبت داد.
اما از نظر عامل سوم، او مهاجم و معترض و پرخاشگر بود، زیرا اگر هم از او بیعت نمى‏خواستند باز به حکومت هجوم برده، آن را غیر اسلامى مى‏خواند.

ارزش هر یک از عوامل سه گانه؟
اکنون ببینیم در میان این عوامل سه گانه کدامیک ارزش بیشترى دارد؟
بى شک عامل اجابت دعوت مردم کوفه ارزشى بسیار دارد، زیرا حضرت در پاسخ مردمى که از اطاعت یزید سرپیچى نموده و او را براى رهبرى خود دعوت کرده بودند آمادگى خود را اعلام کرد، و اگر اوضاع و شرائط مساعد بود، اقدام به تشکیل حکومت اسلامى مى‏نمود. اما خوددارى حضرت از بیعت یزید ارزشى بیشتر دارد ؛ زیرا امام بارها اعلام کرد که به هر قیمت و در برابر هر گونه فشارى، با یزید بیعت نخواهد کرد و این امر، ایستادگى و مقاومت حضرت را در برابر زور و فشار نشان مى‏دهد ولى بیشترین ارزش را عامل سوم یعنى امر به معروف و نهى از منکر دارد، زیرا در اینجا اقدام حضرت نه جنبه عکس‏العمل و دفاع داشت و نه جنبه همکارى و تعاون و اجابت دعوت، بلکه جنبه تهاجم و پرخاش و اعتراض داشت.
اگر دعوت مردم کوفه عامل اساسى بود، وقتى که خبر رسید که زمینه کوفه منتفى شده است، طبعاً امام دست از سخنان و مواضع خود برمى داشت و از ادامه سفر به سوى عراق صرفنظر مى‏کرد، اما مى‏بینیم داغترین خطبه‏هاى امام حسین (ع) و شورانگیزترین و پرهیجانترین سخنان او، بعد از ماجراى شهادت حضرت مسلم است. از اینجا روشن مى‏گردد که امام حسین (ع) تا چه اندازه روى عامل امر به معروف و نهى از منکر تکیه داشت و تا چه حد نسبت به حکومت فاسد یزید مهاجم و پرخاشگر بود؟(19)
با توضیحاتى که تا اینجا دادیم پاسخ سوال اول و دوم که در آغاز این بحث مطرح کردیم روشن شد و مشخص گردید که اگر فرضاً یزید براى گرفتن بیعت از امام حسین (ع) فشار نمى‏آورد، باز هم او با حکومت یزید مخالفت مى‏کرد و نیز دانستیم که اگر دعوت کوفیان نبود بازهم این قیام رخ نمى‏داد. اینک براى آنکه پاسخ سوال سوم نیز روشن گردد ذیلا چند سند و گواه زنده را که نمایانگر میزان توجه امام حسین (ع) به وظیفه امر به معروف و نهى از منکر در این قیام و نهضت است، یادآورى مى‏کنیم:

1- وصیت نامه اعتقادى - سیاسى امام
امام حسین (ع) پیش از حرکت از مدینه، وصیتنامه‏اى خطاب به برادرش «محمد حنفیه» نوشت و طى آن علت قیام و نهضت خود را اصلاح امور امت اسلامى و امر به معروف و نهى از منکر، و زنده کردن سیره جدش پیامبر و پدرش على معرفى کرد. امام در این وصیتنامه پس از بیان عقیده خویش درباره توحید و نبوت و معاد، چنین نوشت: «...من، نه از روى خودخواهى و سرکشى و هوسرانى (از مدینه) خارج مى‏گردم، و نه براى ایجاد فساد و ستمگرى، بلکه هدف من از این حرکت، اصلاح مفاسد امت جدم و منظورم امر به معروف و نهى از منکر است و مى‏خواهم سیره جدم (پیامبر) و پدرم على بن ابیطالب را در پیش گیرم. هر کس در این راه به پاس احترام حق از من پیروى کند، راه خود را در پیش خواهم گرفت، تا خداوند میان من و این قوم داورى کند که او بهترین داوران است...»(20)
چنانکه مى‏بینیم امام در این وصیتنامه، انگیزه قیام خود را چهار چیز اعلام مى‏کند:
1- اصلاح امور امت؛
2- امر به معروف؛
3- نهى از منکر؛
4- پیروى از سیره جدش پیامبر و پدرش على (ع) و زنده کردن سیره آن دو بزرگوار.

2- سکوت نابخشودنى
امام حسین (ع) هنگام عزیمت به سوى عراق در منزلى بنام «بیضه» خطاب به سپاه «حر» خطبه‏اى ایراد کرد و طى آن انگیزه قیام خود را چنین شرح داد:
«مردم! پیامبر خدا (ص) فرمود: هر مسلمانى با سلطان ستمگرى مواجه گردد که حرام خدا را حلال شمرده و پیمان الهى را در هم مى‏شکند، با سنت و قانون پیامبر از در مخالفت در آمده در میان بندگان خدا راه گناه معصیت و عدوان و دشمنى در پیش مى‏گیرد، ولى او در مقابل چنین سلطانى، با عمل و یا با گفتار اظهار مخالفت نکند، برخداوند است که این فرد (ساکت) را به کیفر همان ستمگر (آتش جهنم) محکوم سازد.
مردم! آگاه باشید اینان(بنى امیه) اطاعت خدا را ترک و پیروى از شیطان را برخود فرض نموده‏اند، فساد را ترویج و حدود الهى را تعطیل نموده، فئ را (که مختص به خاندان پیامبر) به خود اختصاص داده‏اند و من به هدایت و رهبرى جامعه مسلمانان و قیام بر ضد این همه فساد و مفسدین که دین جدم را تغییر داده‏اند، از دیگران شایسته ترم...»(21)
3- محو سنتها و رواج بدعتها
امام حسین (ع) پس از ورود به مکه نامه‏اى به سران قبایل «بصره» فرستاد و طى آن پس از اشاره به دوران خلفاى گذشته که در آن پیشوایان راستین اسلام را از صحنه سیاست کنار گذاشتند، و این پیشوایان براى جلوگیرى از اختلاف و تفرقه و به خاطر مصالح عالى اسلام این وضع را تحمل کردند، چنین نوشت:
«...اینک پیک خود را با این نامه به سوى شما مى‏فرستم. شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت مى‏کنم، زیرا در شرائطى قرار گرفته‏ایم که سنت پیامبر بکلى از بین رفته و بدعتها زنده شده است. اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه راست هداست خواهم کرد. درود و رحمت و برکات خدا بر شما باد!»(22)

4- دیگر به حق عمل نمى‏شود
حسین بن على (ع) در راه عراق در منزلى بنام «ذى حسم» در میان یاران خود بپاخاست و خطبه‏اى بدین شرح ایراد نمود:
«پیشامد ما همین است که مى‏بینید. جداً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتیها آشکار و نیکیها و فضیلتها از محیط ما رخت بر بسته است، و از فضیلتها جز اندکى مانند قطرات ته مانده ظرف آب باقى نمانده است. مردم در زندگى پست و ذلتبارى به سر مى‏برند و صحنه زندگى، همچون چراگاهى سنگلاخ و کم علف، به جایگاه سخت و دشوارى تبدیل شده است.
آیا نمى‏بینید که دیگر به حق عمل نمى‏شود، و از باطل خوددارى نمى‏شود؟
در چنین وضعى که دارد که شخص با ایمان (از جان خود گذشته) مشتاق دیدار پروردگار باشد، در چنین محیط ذلتبار و آلوده‏اى، مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز رنج و آزردگى و ملال نمى‏دانم.
این مردم بردگان دنیا هستند، و دین لقلقه زبانشان مى‏باشد، حمایت و پشتیبانیشان از دین تا آنجا است که زندگیشان همراه با رفاه و آسایش باشد، و آن‏گاه که در بوته امتحان قرار گرفتند، دینداران کم خواهند بود.»(23)

قیام آگاهانه
براساس تفسیرى که امروز مادیها در مورد قیامهاى اجتماعى مى‏کنند، انفجار یک جامعه مانند انفجار یک دیگ بخار به هنگام بسته شدن دریچه‏هاى اطمینان آن است که در این صورت، چه انسان بخواهد و چه نخواهد، به علت تراکم بخار، انفجار خود بخود رخ مى‏دهد، زیرا هنگامى که فشارها و تضادهاى طبقاتى افزایش یافت ظرفیت تحمل جامعه در برابر فشار و ستم لبریز مى‏گردد و قهراً انفجار به صورت یک پدیده طبیعى انجام مى‏گیرد. به تعبیر دیگر، قیام انفجارى در مقیاس کوچک مانند انفجار عقده یک فرد خشمگین و پرعقده است که هنگام لبریز شدن کاسه صبرش بى اختیار آنچه را در دل دارد بیرون مى‏ریزد، گر چه بعداً پشیمان مى‏گردد.
با توجه به نمونه هایى از سخنرانیها و نامه‏هاى امام حسین (ع) که یادآورى کردیم، بخوبى روشن مى‏شود که قیام این پیشواى بزرگ از این مقوله نبوده است، بلکه یک قیام آگاهانه و بر اساس احساس وظیفه و با توجه به تمام خطرات بوده است. امام حسین (ع) نه تنها خود، آگاهانه از شهادت استقبال کرد، بلکه مى‏خواست یارانش نیز شهادت را آگاهانه انتخاب کنند، به همین جهت شب عاشورا آنان را آزاد گذاشت که اگر خواستد، بروند، و اعلام کرد که هر کس تا فردا با او بماند، کشته خواهد شد. آنان نیز با توجه به همه اینها ماندن و شهادت را پذیرفتند.
بعلاوه از نظر مادیها در قیامهاى انفجارى، رهبران و شخصیتها چندان نقشى ندارند، بلکه نقش «ماما» را در تولد «نوزاد» به عهده دارند، و چون ظهور و بروز این گونه قیامها خارج از اختیار قهرمانان انقلاب است، فاقد هر نوع ارزش اخلاقى است در حالى که نقش رهبرى امام حسین (ع) در قیام کربلا بر احدى پوشیده نیست.

نفوذ حزب اموى در مرکز قدرت‏
از آنچه پیرامون نقش امر به معروف و نهى از منکر در قیام امام حسین (ع) گفتیم روشن شد که علت اصلى قیام آن حضرت انحراف حکومت اسلامى از مسیر اصلى خود و به دنبال آن رواج بدعتها، از بین رفتن سنت پیامبر، گسترش فساد و آلودگى و منکرات و اعمال ضد اسلامى در جامعه آن روز بوده است.
اینک براى توضیح بیشتر، یادآورى مى‏کنیم که در آن زمان حکومت اسلامى و مقدرات مردم مسلمان به دست حزب ضد اسلامى و جاهلى بنى امیه افتاده بود. این حزب پس از سالها نبرد با پیامبر اسلام (ص) در فتح مکه به ظاهر اسلام آورد، اما کفر و نفاق خود را مخفى کرد و پس از رحلت پیامبر با قیافه ظاهراً اسلامى به فعالیت زیرزمینى پرداخت و بتدریج در دستگاه حکومت اسلامى نفوذ کرده کارهاى کلیدى را در دست گرفت، تا آن‏که پس از شهادت امیر مومنان (ع) با قبضه حکومت توسط معاویه به اوج قدرت رسید.
گر چه سران و صحنه گردانان اصلى این حزب، مقاصد پلید خود را در جهت ضربت زدن به اسلام از داخل، و زنده کردن نظام جاهلیت، پنهان مى‏ساختند اما هم مطالعه اقدامات و کارهاى آنان این معنا را بخوبى نشان مى‏داد، و هم گاهى در مجالسى که گمان مى‏کردند صحبتهاى آنجا به بیرون درز نمى‏کند، پرده از روى مقاصد خود بر مى‏داشتند چنانکه ابوسفیان که در رأس این حزب قرار داشت، روزى که عثمان (نخستین خلیفه از دودمان بنى امیه) به حکومت رسید و بنى امیه در خانه او اجتماع کردند و در را بستند، گفت: غیر از شما کسى اینجا هست؟(آن روز ابوسفیان نابینا بوده است.) گفتند: نه، گفت:
اکنون که قدرت و حکومت به دست شما افتاده است آن را همچون گویى به یکدیگر پاس دهید و کوشش کنید که از دودمان بنى امیه بیرون نرود، من سوگند یاد مى‏کنم به آنچه به آن عقیده دارم که نه عذابى در کار است و نه حسابى، نه بهشتى است و نه جهنمى و نه قیامتى! (24)
نیز همین ابوسفیان در دوران حکومت عثمان روزى از احد عبور مى‏کرد، بالگد به قبر «حمزه بن عبدالمطلب»زد و گفت: چیزى که دیروز بر سر آن با شمشیر با شما مى‏جنگیدیم، امروز به دست کودکان ما افتاده است و با آن بازى مى‏کنند!(25)

حرکتهاى ضد اسلامى معاویه‏
معاویه بن ابى سفیان در زمان حکومت خود در یک شب نشینى با «مغیره بن شعبه» (یکى از استانداران خود) آرزوى خود را مبنى بر نابودى اسلام با وى در میان گذاشت، و این معنا توسط «مطرف»، پسر مغیره، فاش شد. مطرف مى‏گوید: با پدرم مغیره در «دمشق» مهمان معاویه بودیم. پدرم به کاخ معاویه زیاد تردد مى‏کرد و با او به گفتگو مى‏پرداخت و در بازگشت به اقامتگاهمان از عقل و درایت او یاد مى‏کرد و وى را مى‏ستود، اما یک شب که از کاخ معاویه برگشت، دیدم بسیار اندوهگین و ناراحت است، فهمیدم حادثه‏اى پیش آمده که موجب ناراحتى او شده است.
وقتى علت آن را پرسیدم، گفت: پسرم! من اکنون از نزد پلیدترین مردم روزگار مى‏آیم! گفتم مگر چه شده است؟
گفت: امشب با معاویه خلوت کرده بودم، به او گفتم: اکنون که به مراد خود رسیده‏اى و حکومت را قبضه کرده‏اى، چه مى‏شد که در این آخر عمرم با مردم با عدالت و نیکى رفتار مى‏کردى و با بنى هاشم این قدر بد رفتارى نمى‏نمودى، چون آنها بالاخره خویشان تو بوده و علاوه اکنون در وضعى نیستند که خطرى از ناحیه آنها متوجه حکومت تو گردد؟
معاویه گفت: «هیهات! هیهات! ابوبکر خلافت کرد و عدالت گسترى نمود و پس از مرگش فقط نامى از او باقى ماند. عمر نیز به مدت ده سال خلافت کرد و زحمتها کشید، پس از مرگش جز نامى از او باقى نماند. سپس برادر ما عثمان که کسى در شرافت نسب به پاى او نمى‏رسید، به حکومت رسید، اما به محض آنکه مرد، نامش نیز دفن شد. ولى هر روز در جهان اسلام پنج بار بنام این مرد هاشمى (پیامبر اسلام) فریاد مى‏کنند و مى‏گویند: «اشهد ان محمداً رسول الله». اکنون با این وضع (که نام آن سه تن مرده و نام محمد باقى مانده) چه راهى باقى مانده است جز آنکه نام او نیز بمیرد و دفن شود؟!»
این گفتار معاویه که به روشنى از کفر وى پرده بر مى‏دارد، زمانى که از طریق راویان حدیث به گوش «مامون» - خلیفه عباسى - رسید، او طى بخشنامه‏اى در سراسر کشور اسلامى دستور داد مردم معاویه را لعن کنند.(26)
اینها نشان مى‏دهد که حزب اموى چگونه در صدد نابودى اسلام بوده و یک حرکت ارتجاعى را رهبرى مى‏کرده است؟

یزید چهره منفور جامعه اسلامى
یزید که در دامن چنین خانواده‏اى پرورش یافته و با فرهنگ چنین حزبى بزرگ شده بود، به آیین اسلام که مى‏خواست بنام آن بر مردم حکومت کند، کمترین اعتقادى نداشت.
یزید جوانى ناپخته، شهوت پرست، خودسر، و فاقد دوراندیشى و احتیاط بود. او فردى بیخرد، بیباک، خوشگذران، عیاش، و کوتاه فکر بود.
یزید که پیش از رسیدن به حکومت اسیر هوسها و پایبند تمایلات افراطى خود بود، بعد از رسیدن به حکومت نیز نتوانست حداقل مثل پدر، ظواهر اسلام را حفظ کند، بلکه در اثر روح بى پروایى و هوسبازى که داشت، علنا مقدسات اسلامى را زیر پا مى‏گذاشت و در راه ارضاى شهوات خود از هیچ چیز فرو گذارى نمى‏کرد.
یزید علناً شراب مى‏خورد و تظاهر به فساد و گناه مى‏کرد، او وقتى در شب نشینیها و بزمهاى اشرافى مى‏نشست و به باده گسارى مى‏پرداخت، بى باکانه اشعارى بدین مضمون مى‏سرود:
«یاران هم پیاله من! برخیزید و به نغمه‏هاى مطربان خوش آواز گوش دهید و پیاله‏هاى شراب را پى در پى سربکشید و بحث و مذاکره علمى و ادبى را کنار بگذارید. نغمه‏هاى (هوس‏انگیز) ساز و آواز، مرا از شنیدن «اذان» و نداى «الله اکبر» باز مى‏دارد و من حاضرم حوران بهشتى را (که نسیه است) با خم شراب (که نقد است) عوض کنم» (نقدمال ما و نسیه براى کسانى که به قیامت معتقدند)!(27)
و با این وقاحت به مقدسات اسلامى دهن کجى مى‏کرد!
او صراحتاً موضوع رسالت و نزول وحى بر حضرت محمد (ص) را انکار مى‏کرد و همچون جد خود ابوسفیان همه را پندارى بیش نمى‏داست، چنانکه پس از پیروزى ظاهرى بر حسین بن على (ع) ضمن اشعارى گفت:«هاشم با ملک و حکومت بازى کرده است، نه خبرى از عالم غیب آمده و نه وحیى نازل شده است»!!
آنگاه کینه‏هاى دیرینه خود را از سرداران اسلام، که در جنگ بدر و زیر پرچم اسلام بستگان او را از دم شمشیر گذرانده بودند، یاد کرده کشتن امام حسین (ع) را تلافى آن ماجرا معرفى کرد و گفت: «کاش بزرگان ما که در بدر کشته شدند، امروز زنده بودند و مى‏گفتند: یزید دست مریزاد!»(28)
یک سال معاویه یزید را با لشگرى براى جنگ با رومیها فرستاد (گویا مى‏خواست وانمود کند که یزید تنها اهل بزم نیست، اهل رزم نیز هست!) و «سفیان بن عوف غامدى» را با وى همراه نمود. یزید در این سفر زن محبوب و مورد علاقه خود «ام کلثوم» را همراه مى‏برد. سفیان پیش از یزید با لشگریان وارد سرزمین روم شد و بر اثر بدى آب و هوا سربازان مسلمان در محلى بنام «غذقذونه»(29)به تب و آبله مبتلا شدند.
یزید که در راه در منزلى بنام «دیرمران»(30) در کنار «ام کلثوم» به استراحت و عیش و نوش پرداخته بود، چون از این حادثه خبر یافت، گفت:
ما ان ابالى بما لاقت جموعهم بالغذقذونه من حمى و من موم
اذا اتکات على الانماط فى غرف‏بدیر مران عندى ام کلثوم
من که در دیرمران در میان غرفه‏ها و بالشها تکیه زده‏ام وام کلثوم در کنار من است، باکى ندارم که سربازان مسلمان در غذقذونه دچار تب و آبله شوند و بمیرند!(31)
کسى که میزان دلسوزى او نسبت به نیروهاى رزمنده و جوانان کشور این مقدار باشد، پیداست که اگر مقدرات کشور را در دست بگیرد، چه به روزگار امت اسلامى مى‏آورد؟!
درباریزید مرکز انواع فساد و گناه شده بود. آثار شوم فساد و بى دینى دربار او در جامعه چنان گسترش یافته بود که در دوران حکومت کوتاه مدت او، حتى محیط مقدسى همچون «مکه» و «مدینه» نیز آلوده شده بود.(32)
یزید سرانجام جان خود را در راه هوسرانى از دست داد و افراط در شرابخوارى سبب مسمومیت و مرگ وى گردید.(33)
«مسعودى»، یکى از مورخان نامدار اسلامى، مى‏گوید: یزید در رفتار با مردم روش فرعون را در پیش گرفته بود و بلکه رفتار فرعون از او بهتر بود!(34)
شواهد و مدارک فساد و آلودگى یزید و زندگى ننگین و حکومت پلید وى به قدرى زیاد است که طرح همه آنها از حدود این بحث فشرده خارج است و گمان مى‏کنیم آنچه گفته شد براى معرفى چهره پلید او کافى باشد.

گرایش یزید به مسیحیت تحریف شده‏
از اینها گذشته یزید اصولا بر اساس تعلیمات مسیحیت پرورش یافته بود و یا حداقل به مسیحیت تمایل داشت.
استاد «عبدالله علائلى» با اشاره به این معنا مى‏نویسد:
«شاید عجیب به نظر آید اگر تربیت یزید را تربیت مسیحى بدانیم به طورى که از تربیت اسلامى و آشنایى با فرهنگ و تعلیمات اسلامى دور بوده باشد، و شاید خواننده تا حد انکار از این معنا تعجب کند، ولى اگر بدانیم که یزید از طرف مادر از قبیله «بنى کلب» بود که پیش از اسلام دین مسیحى داشتند، تعجب نخواهیم کرد،زیرا از بدیهیات علم الاجتماع این است که ریشه کن ساختن عقاید یک ملت که اساس خویها و خصلتها و ارزشهاى اجتماعى و سرچشمه افکار و عادات و فرهنگ عمومى آنهاست، نیازمند گذشت زمانى طولانى است.
تاریخ به ما مى‏گوید: یزید تا زمان جوانى در این قبیله پرورش یافته بود و این به آن معنا است که وى دوران تربیت پذیرى و شکل‏گیرى شخصیت خود را که مورد توجه مربیان است، در چنین محیطى گذارنده بود و با این تربیت، علاوه بر تاثیرپذیرى از مسیحیت، خشونت با دیه و سختى طبیعت صحرا نیز با سرشت او در هم آمیخته بود.
بعلاوه به نظر گروهى از مورخان، از آن جمله «لامنس» مسیحى در کتاب «معاویه» و کتاب «یزید»، بعضى از استادان یزید از مسیحیان شام بوده‏اند، و آثار سؤ چنین تربیتى در مورد کسى که مى‏خواست زمامدار مسلمانان باشد بر کسى پوشیده نیست. «علائلى» آنگاه مى‏گوید: «اینکه یزید «اخطل»، شاعر مسیحى را واداشت که انصار را هجو کند و نیز سپردن تربیت پسرش به یک نفر مسیحى که مورخان به اتفاق آن را نقل کرده‏اند، ریشه در همین تربیت مسیحى وى داشت.»(35)
به گواهى تاریخ، خود یزید گرایش خود را نسبت به مسیحیت کتمان نمى‏کرد، بلکه علنا مى‏گفت:
فان حرمت على دین احمد فخدها على دین المسیح بن مریم
:اگر شراب در دین احمد (پیامر اسلام ) حرام است , تو آن را بر دین مسیح بگیر (و بیا شام ) (1).اصولاً باید توجه داشت که دولت روم در دربار بنى امیه نفوذ داشت و برخى از مسیحیان روم در دربار شام مستشار بودند, چنانکه به تصریح مورخان , یزید هنگام حرکت امام حسین ـ علیه السلام ـ به سمت کوفه , به توصیه ء(سرجون ) رومى (2)(عبیدالله بن زیاد) را که تا آن موقع والى (بصره ) بود, (با حفظ سمت ) به حکومت کوفه منصوب کرد, و تا آن موقع حاکم کوفه از طرف یزید(نعمان بن بشیر) بود(3)اینک که چهرهء پلید یزید و کفر و دشمنى او با اسلام روشن گردید, بخوبى به علت قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ بر ضد حکومت او پى مى بریم و بروشنى در مى یابیم که حکومت یزید نه تنها از این نظر که آغاز گر بدعت رژیم سلطنتى موروثى در اسلام بود, بلکه از نظر بى لیاقتى شخص وى نیز از نظر امام حسین ـ علیه السلام ـ نا مشروع بود, بنابر این با توجه به اینکه با مرگ معاویه موانع زمان او بر طرف شده بود, وقت آن رسیده بود که امام حسین اعلان مخالفت کند و اگر امام حسین ـ علیه السلام ـ با یزید بیعت مى کرد, این بیعت بزرگترین حجت مشروعیت حکومت یزید به شمار مى آمد
علت مخالفت امام حسین ـ علیه السلام ـ, در بیانات و نامه هاى آن حضرت بخوبى به چشم مى خورد. در همان نخستین روزهایى که حسین بن علیه ـ علیه السلام ـ در مدینه براى اخذ بیعت در فشار بود, در پاسخ ولید که پیشنهاد بیعت با یزید را مطرح کرد, فرمود: اینک که مسلمانان به فرمانروایى مانند یزید گرفتار شده اند باید فاتحهء اسلام را خواند (4)و ضمن در پاسخ نامه هاى دعوت کوفیان , ویژگیهاى زمامدار مسلمانان را چنین بیان کرد
(... امام و پیشواى مسلمانان کسى است که به کتاب خدا عمل نموده , و راه قسط و عدالت را در پیش گیرد و از حق پیروى کرده و با تمام وجود خویش مطیع فرمان خدا باشد)(5)
پیام آوران قیام کربلا
هر قیام و نهضتى عمدتا از دو بخش (خون ) و(پیام ) تشکیل مى گردد مقصود از بخش خون , مبارزات خونین و قیام مسلحانه است که مستلزم کشتن و کشته شدن و جانبازى در راه آرمان مقدس است
مقصود از بخش پیام نیز, رساندن و ابلاغ پیام انقلاب و بیان آرمانها و اهداف آن است
در پیروزى یک انقلاب اهمیت بخش دوم کمتر از بخش اول نیست , زیرا اگر اهداف و آرمانهاى یک انقلاب در سطح جامعه تبیین نشود, انقلاب از حمایت و پشتیبانى مردم برخوردار نمى گردد و در کانون اصلى خود به دست فراموشى سپرده مى شود و چه بسا گرفتار تحریفها و دگرگونیها توسط دشمنان انقلاب مى گردد
با بررسى قیام مقدس امام حسین ـ علیه السلام ـ این دو بخش کاملا در آن به چشم مى خورد, زیرا انقلاب امام حسین ـ علیه السلام ـ تا عصر عاشورا مظهر بخش اول یعنى بخش خون و شهادت و ایثار خون بود و رهبر و پرچمدار آن نیز خود حسین بن على ـ علیه السلام ـ در حالى که بخش دوم آن از عصر عاشورا آغاز گردید و پرچمدار آن امام زین العابدین و زینب کبرى ـ علیهما السلام ـ بودند که پیام انقلاب و شهادت سرخ آن حضرت و یارانش را با سخنان آتشین خود به اطلاع افکار عمومى مى رساندند و طبل رسوایى حکومت پلید اموى را به صدا در آوردند
با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنه دارى که حکومت اموى از زمان معاویه به بعد بر ضد اهل بیت (بویژه در منطقهء شام ) به راه انداخته بود, بى شک اگر باز ماندگان امام حسین ـ علیه اسلام ـ به افشاگرى و بیدار سازى نمى پرداختند, دشمنان اسلام و مزدوران قدرتهاى وقت , قیام و نهضت بزرگ و جاویدان آن حضرت را در طول تارخ لوث مى کردند و چهرهء آن را وارونه نشان مى دادند. همچنانکه برخى از آنان به امام حسن ـ علیه السلام ـ تهمت زده ];ّّ گفتند: در اثر ذات الریه و سل از دنیا رفت ! عده اى دیگر هم ادعا مى کردند که حسین بن على ـ علیه السلام ـ با سرطان از دنیا رفت !! ما تبلیغات گستردهء بازماندگان حضرت سید الشهدا ـ علیه السلام ـ در دوران اسیرى که کینه توزى سفیهانه ء یزید چنین فرصتى را براى آنان پیش آورده بود, اجازهء چنین تحریف و خیانتى را به دشمنان حسین ـ علیه السلام ـ نداد
اینک براى آنکه نقش تاریخساز اسیران آزادیبخش کربلا در بیدار سازى افکار عمومى و رساندن پیام انقلاب بزرگ امام حسین ـ علیه السلام ـ بخوبى روشن گردد, در اینجا نا گزیریم قدرى به عقب بر گردیم و نگاهى به تاریخچهء حکومت معاویه در شام بیفکنیم
دوران سلطهء معاویه در شام
اصولاً باید توجه داشت که شام از آن روز که به تصرف مسلمانان در آمد, فرمانروایانى چون (خالد) پسر ولید و(معاویه ) پسر ابوسفیان را به خود دید. مردم این سرزمین , نه صحبت پیغمبر را در یافته بودند, نه روش اصحاب او را مى دانستند, و نه اسلام را دست کم انگونه که در مدینه رواج داشت مى شناختند. البته یکصد و سیزده تن از صحابهء پیغمبر, یا در فتح این سرزمین شرکت داشته و یا بتدریج در آنجا سکونت گزیده بودند, اما نگاهى به ترجمهء احوال این عده نیز نشان مى دهد که جز چند تن از آنان بقیه , مدت کمى محضر پیغمبر را درک کرده بودند, و جز یک یا چند حدیث از آن حضرت بیشتر روایت نداشتند. بعلاوه , بیشتر این عده در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حکومت معاویه مردند. در زمان قیام و شهادت امام حسین ـ علیه السلام ـ تنها یازده تن از آنان زنده بودند و در شام به سر مى بردند; مردمانى در سنین هفتاد تا هشتاد سال که گوشه نشینى را بر آمیختن با توده ترجیح داده بودند و در عامه نفوذى نداشتند در نتیجه نسل جوان ـ آنان که در سن یزید بودند ـ از اسلام حقیقى چیزى نمى دانستند و شاید در نظر آنان اسلام هم حکومتى بود مانند حکومت کسانى که پیش از این دسته بر آن سرزمین فرمان مى راندند. تجمل دربار معاویه , حیف و مال مال مردم , پرداختن به تشریقات معمول قدرتهاى خود کامه چون ساختنى کاخهاى عظیم و ایجاد گارد احترام و کوکبهء مفصل , و بالاءخره تبعید و زندانى کردن و کشتن مخالفان , براى آنان امرى طبیعى بود, زیرا تا نیمقرن پیش چنین نظامى در حکومت قبلى نیز دیده مى شد و مسلماً کسانى بودند که مى پنداشتند آنچه در مدینهء عصر پیامبر گذشته نیز چنین بوده است (6). در نتیجه مردم شام کردار معاویه پسر ابوسفیان و پیرامونیان او را سنت مسلمانى مى پنداشتند
معاویه در حدود 42سال در دمشق امارت و خلافت کرد. در حدود پنج سال از طرف خلیفهء دوم , و در حدود دوازده سال از طرف خلیفهء سوم امیر شام بود. کمتر از پنج سال هم در زمان خلافت امیر موءمنان على بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ و در حددود شسش ماه نیز در خلافت ظاهرى اما حسن ـ علیه السلام ـ حکومت شام را به دست داشت . چیزى کمتر از بیست سال هم عنوان خلافت اسلامى را یدک مى کشید(7)
تبلیغات زهر آگین
معاویه در این مدت نسبتاً طولانى مردم شام را طورى پرورش داد که فاقد بصیرت و آگاهى دینى باشند, و در برابر اراده و خواست معاویه بى چون و چرا تسلیم گردند
معاویه در طى این مدت نه تنها از نظر نظامى و سیاسى مردم شام را تحت سلطهء خود قرار داد, بلکه از نظر فکرى و مذهبى نیز مردم آن منطقه را کور و کر و گمراه بار آورد تا آنچه او به عنوان تعلیمات اسلام به آنان عرضه مى کند, بى هیچ اشکالى بپذیرند! او با مکر و شیطنت خاصى که داشت , در این زمینه به کامیابیهاى بزرگى دست یافت که درخور توجه است . دسیسه هاى او را در وارونه نشان دادن چهرهء درخشان مرد بزرگى مثل على ـ علیه السلام ـ, و ایجاد بدعت ];ّّ ناسزا گویى به آن حضرت , همه مى دانیم . پس از شهادت عمار یاسر(سرباز نود ساله و مبارز دیرین و نستوه اسلامى ) در جنگ صفین در رکاب على ـ علیه السلام ـ, که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم شهادت او را به دست ستمگران پیشگویى کرده بود, معاویه با ترفند عوامفریبانه اى در میان سپاه شام شایع ساخت که قاتل عمار, على است , زیرا على او را به میدان جنگ آورده و باعث قتل او شده است !!(8)
داستان (ناقه ) و(جمل ) و قضیهء فضاحتبار خواندن (نماز جمعه ) در روز(چهار شنبه )! توسط معاویه نیز موءیدى دیگر براى این معنا است , و چندان مشهور است که نیازى به توضیح ندارد(9)
حکومت پلید بنى امیه با تبلیغات زهر آگین و کینه توزانه اش , خاندان پاک پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را در نظر مردم شام منفور جلوه و در مقابل , بنى امیه را خویشان رسول خدا قلمداد کرده بود, به طورى که مورخان مى نویسند: پس از پیروزى قیام عباسیان و استقرار حکومت (ابوالعباس سفاح ) ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه
سوگند خوردند که ما تا موقع قتل مروان , ـ آخرین خلیفهء اموى ـ نمى دانستیم که رسول خدا جز بنى امیه خویشاوندى داشته باشد که از او ارث ببرد, تا آنکه شما امیر شدید(10)
بنابر این جاى شگفت نیست اگر در کتب مقتل بخوانیم
به هنگام در آمدن اسیران به دمشق مردى در برابر على بن الحسین ـ علیه السلام ـ ایستاد و گفت : سپاس خدایى را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده کرد و امیر الموءمنین را بر شما پیروز گردانید
على بن الحسین ـ علیه السلام ـ خاموش ماند تا مرد شامى آنچه در دل داشت , بیرون ریخت . سپس از او پرسید: قرآن خوانده اى ؟
ـ آرى
ـ این آیه را خوانده اى ؟
قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فى القربى (11): بگو بر رسالت خود مزدى از شما نمى خواهم جز دوستى نزدیکان
ـ آرى
ـ و این آیه را؟: وآت ذالقربى حقه :(12)و حق خویشاوندان را بده
ـ آرى
ـ و این آیه را
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا()13
(بى شک خداى متعال مى خواهد هر گونه پلیدى را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاک سازد, پاک ساختنى
ـ آرى
ـ اى شیخ , این آیه ها در حق ما نازل شده است , ما ییم ذوى القربى , ما ییم اهل بیت پاکیز از هر گونه آلایش
شیخ دانست آنچه دربارهء این اسیران شنیده درست نیست ; آنان خارجى نیستند, بلکه فرزندان پیغمبرند, لذا از آنچه گفته بود پشیمان شد و گفت
ـ خدایا, من از بغضى که از اینان در دل داشتم , به درگاه تو, توبه مى کنم . من از دشمنان محمد و آل محمد بیزارم (14 )
ره آورد سفر اسیران
اینک با توجه به این همه تبلیغات گسترده و زیانبار بر ضد خاندان پیامبر, اهمیت سفر باز ماندگان امام حسین ـ علیه السلام ـ به شام بخوبى روشن مى گردد, زیرا آنان در این سفر, آثار چهل سال تبلیغات مسموم کننده را از بین بردند و چهرهء کریه حکومت اموى را بخوبى معرفى کردند و افکار خفتهء مردم شام را بیدار و متوجه حقایق ساختند, به طورى که مى توان گفت هنگام باز گشت به مدینه حکم ارتشى فاتح را داشتند که ماءموریت خود را بخوبى انجام داده باشد!
در اینجا براى آنکه عظمت رسالت و ماءموریتى که پیام آوران قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ انجام دادند, کاملاً روشن گردد بى مناسبت نیست به دو نمونهء تاریخى اشاره کنیم
مصونیت خاندان امامت در فاجعهء حَرّه
پس از شهادت امام حسین ـ علیه السلام ـ همزمان با مناطق دیگر کشور اسلامى , اندک اندک شهر مدینه نیز که مرکز خویشاوندان پیامبر بود, به هیجان آمد. حاکم مدینه به گمان خود تدبیرى اندیشید و گروهى از بزرگان شهر را به (دمشق ) فرستاد تا از نزدیک خلیفهء جوان را ببینند و از مراحم وى بر خوردار شوند تا شاید در باز گشت به مدینه مردم را به اطاعت از وى تشویق کنند
یزید که نه تربیت درستى داشت , نه از تدبیر و دور اندیشى بر خوردار بود, و نه ظاهر اسلام را رعایت مى کرد, پیش روى نمایندگان (مدینه ) نیز به شرابخوارى و سگبازى و کارهاى خلاف شرع پرداخت . نمایندگان مدینه همین که از شام باز گشتند, فغان بر آوردند و گفتند:یزید مردى شرابخواره و سگباز و فاسق است و چنین کسى نمى تواند خلیفه و امام مسلمانان باشد. سر انجام شورش سراسر شهر را فرا گرفت و مردم , حاکم شهر و خاندان اموى را از شهر بیرون کردند. چون این خبر به شام رسید, یزید لشگرى را ماءمور سر کوبى مردم مدینه کرد و(مسلم بن عقبه ) را که مردى سالخورده بود, امیر آن لشگر کرد. مسلم مدینه را محاصره کرد. پس از چندى ساکنان شهر تاب مقاومت از کف دادند و تسلیم شدند. سپاهیان شام سه روز مدینه را قتل عام کردند و از هیچ زشتکارى باز نایستادند. چه مردان دیندار و پارسا و شب زنده دار که کشته شدند, چه حرمتها که درهم شکست و چه زنان و دختران که از تجاوز این قوم وحشى ایمن نماندند (15). از این فاجعه , در تاریخ به نام جریان (حره ) یاد مى شود
اما در این فاجعهء بزرگ , خانهء امام زین العابدین و بنى هاشم از تعرض مصون ماند, و به همین جهت دهها خانواده مسلمان در مدت محاصرهء شهر, به خانهء آن حضرت پناهنده شده و از خطر نجات یافتند
(طبرى ) مى نویسد
هنگامى که یزید, مسلم بن عقبه را به مدینه فرستاد بدو گفت
على بن الحسین در کار شورشیان دخالتى نداشته است , دست از او باز دار و باوى به نیکى رفتار کن (16)
شیخ (مفید) نیز مى نویسد
مسلم بن عقبه وقتى وارد مدینه شد على بن الحسین ـ علیه السلام ـ را خواست . وقتى على بن الحسین حاضر شد او را نزدیک خود نشاند و احترام کرد و گفت : امیر الموءمنین مرا سفارش کرده است که به تو نیکى و بخشش کنم , و حساب تو را از دیگران جدا سازم . على بن الحسین او را سپاس گفت . آنگاه مسلم به اطرافیان خود گفت : استر مرا براى او زین کنید و به او گفت : به میان خانواده ات بر گرد, گویا آنان را ترسانیدیم و شما را به سبب آمدنت به اینجا به زحمت افکندیم , و اگر در دست ما چیزى بود, چنانکه سزاوار هستى , تراصله مى دادیم (17)
به دلائلى که در سیرهء امام چهارم خواهیم گفت , شک نیست که یکى از علل رفتار مسلم آن بود که على بن الحسین ـ];ّّ علیه السلام ـ از آغاز شورش , خود را کنار کشید و با شورشیان همداستان نگشت ; اما این نیز مسلم است که شهادت حسین بن على ـ علیه السلام ـ براى حکومت یزید گران تمام شده بود و هنوز حکومت وى به علت این جنایت بزرگ تحت فشار افکار عمومى بود, ازینرو یزید نمى خواست با آزار خاندان امامت , خود را بدنامتر سازد
2ـ دستور عبدالملک بن مروان به حجاج
(یعقوبى ) مى نویسد عبدالملک بن مروان به (حجاج ) که از طرف وى حاکم حجاز بود, نوشت : مرا به خون فرزندان ابوطالب آلوده نکن , زیرا خود دیدم که چون خاندان حرب (ابوسفیان ) با آنان در افتادند, بر افتادند (18)
از آنجا که مى دانیم عبدالملک از خلفاى با هوش و سیاستمدارى اموى بود (19)و نیز مى دانیم که او پنج سال پس از فاجعهء کربلا به حکومت رسید, به اهمیت و ارزش این اعتراف پى مى بریم , زیرا این دستور نشان مى دهد که خاندان ابو ـ سفیان , با همهء فشارى که به دودمان ابى طالب وارد آوردند, در اهداف شوم خود کامیاب نشدند و جز روسیاهى و لعن ابدى براى آنان چیزى نماند
درهم کوبیدن پشتوانهء فکرى امویان
معمولاً در جوامع بشرى , قدرتها و حکومتهاى ستمگر هر اندازه زور داشته باشند, بالاخره نیاز به

یک پشتوانهء فکرى و فلسفى و عقیدتى دارند, یعنى به یک نظام اعتقادى نیاز دارند که تکیه گاه نظام اقتصادى و سیاسى و توجیه گر وضع موجود آنها باشد. به تعبیر دیگر, قدرتهاى حاکم ستمگر همواره در کنار ابزار سلطهء نظامى و پلیسى بر مردم , نیازمند ابزار فکرى و روانى نیز هستند تا مردم را براحتى رام و مطیع خود سازند, زیرا اگر مردم , مردمى دارى فکر و اندیشهء درست باشند و نظام حاکم بر خود را نظام فاسد و خائن بدانند, هرگز زیر بار آن نمى روند, از این نظر ضرورت یک پشتوانهء فکرى و عقیدتى براى این گونه حکومتها بخوبى روشن مى گردد. البته ممکن است این پشتوانهء فکرى بر حسب تفاوت جامعه ها, به صورت یک فلسفه , یک مکتب , یک (ایسم ) و یا به صورت یک مذهب و اندیشهء مذهبى باشد
حکومت جبار و ضد اسلامى بنى امیه نیز خود را شدیداً نیازمند چنین پشتوانهء فکرى و عقیدتى مى دید, و چون جامعه , جامعهء اسلامى بود, ناگزیر بود جنایات خود را با توجیهات مذهبى پوشانده و فکر مردم را با یک سلسله تبلیغات مذهبى تخدیر کند. نباید خیال کنیم که بنى امیه نسبت به داورى مردم بى تفاوت بودند, و در برابر جنایاتشان مى گفتند: بگذار مردم هر چه مى خواهند بگویند. نه , آنان در مقام اغفال افکار مردم نیاز به القاى یک سلسله افکار و اندیشه هاى داشتند تا اذهان عمومى بپذیرد که وضع موجود بهترین وضع است , و بنابر این باید حفظ شود
جبر گرایى
یکى از راههاى تخدیر افکار مردم و رام ساختن آنان , ترویج جبر گرایى است . معمولاً هر وقت حکومتهاى جبار مى خواهند خود را توجیه کنند, جبر گرا مى شوند; یعنى , همه چیز را به خدا مستند مى کنند, در برابر هر کارى تلقین مى کنند که کار خدا بود که این جور شد و اگر مصلحت خدایى نبود این جور نمى شد و خدا خودش نمى گذاشت که این جور بشود. منطق جبرگرایى این است که آنچه هست همان است که باید باشد و آنچه نیست همان است که نباید باشد!(20)
دقیقاً یکى از پشتوانه هاى فکر و عقیدتى حکومت بنى امیه منطق جبر گراى بود, آنان با ترویج جبر گراى کوشش داشتند هر گونه اعتراض احتمالى مردم را در نطفه خفه کنند
امویان به منظور تثبیت پایه هاى حکومت خود و جلوگیرى از قیام مردم مسلمان , از فرقه ء(جبریه ) ترویج و حمایت مى کردند. امویان با خطر نفوذ(قدریه ) مواجه بودند. این فرقه معتقد به حریت اراده و آزادى انسان در مقام عمل بودند و عقیده داشتند که انسان هر نوع عملى را که در زندگى پیش مى گیرد, به میل خود انتخاب مى کند و چون در انتخاب نحوهء عمل و رفتار آزاد است , در برابر اعمال خود مسئول است , زیرا هر حریتى طبعاً مستلزم مسئولیت مى باشد (21)
این مذهب براى امویان , که از مخالفت ملت مسلمان بیمناک بودند, خطر بزرگى محسوب مى شد. ازینرو پیروان و رهبران قدریه را زیر فشار قرار داده از مذهب جبر, که درست نقطهء مقابل آن بود, جانبدارى مى کردند زیرا مذهب جبر در زمینهء مبازرات سیاسى , با هدفهاى امویان سازش داشت . این مذهب به مردم مى گفت : وجود امویان و کارهاى آنان , هر قدر که ناروا و ظالمانه باشد, جز تقدیر الهى نیست و به هیچ وجه قابل تغییر و تبدیل نمى باشد! بنابر این مخالفت با آنها هیچ فایده اى ندارد. معاویه تظاهر به مذهب جبر مى کرد تا اعمال خود را در برابر ملت بدین نحو توجیه کند که هر چه او مى کند طبق مقدرات الهى است و هیچ راهى براى تغییر آن وجود ندارد, بعلاوه چون معاویه خلیفهء اسلامى است , ارتکاب هیچ گناهى به مقام او لطمه نمى زند و مجوز مخالفت با او نخواهد بود! پیداست شخصى مثل معاویه از منافع مهمى که ممکن بود مذهب جبر براى او در برداشته باشد, غفلت
نمى کرد. او و سایر امویان بخوبى مى دانستند که حکومت آنها براى مسلمانان غیر قابل تحمل است و باز مى دانستند که آنها در نظر بسیارى از افراد ملت , یک مشت فریبکار و دشمن خاندان پیامبر و قاتل افراد پرهیزگار و بى گناه مى باشند و نیز مى دانستند که اگر عقیده اى باشد که مردم را از قیام بر ضد آنها و اعمالشان باز بدارد, مذهب جبر است ; مذهبى که به مردم مى گوید: خداوند از روز اول مقدر کرده است که این خاندان به حکومت برسند, بنابر این اعمال و رفتار آنها جز نتیجهء تقدیر حتمى خدا نیست . ازینرو نفوذ این افکار و عقاید در ذهن مسلمانان کاملاً به نفع امویان و حکومت آنها بود (22 )
بهره بردارى از ادبیات تخدیرى
منظور تاءیید این افکار, علاوه بر توجیهات دینى گذشته , از عنصر شعر نیز بهره بردارى مى شد. معاویه از نفوذ فوق العادهء شعراى معاصر خود در افکار عمومى , به منظور پیشبرد مطامع خود سود مى جست . معاویه ـ و همچنین خلفاى اموى بعدى ـ به اشعار شعرایى که حکومت آنها را مولود تقدیر و مشیت الهى معرفى مى کردند, با خوشحالى و رضایت گوش مى دادند و حتى آنها را به سرودن چنین اشعارى وادار مى نمودند تا هیچ فرد با ایمانى امکان قیام بر ضد بنى امیه نداشته باشد. مزدوران معاویه ماءموریت داشتند افکار مخصوص معاویه را در قالبهایى بریزند که در میان عوام و تودهء مردم بسهولت شایع گردد, خواه به وسیلهء نقل روایاتى از زبان پیامبر باشد و خواه به وسیلهء شعر(23 )
حضرت زینب ـ علیها السلام ـ در کاخ پسر زیاد
پس از حادثهء عاشورا مزدوران یزید, با استفاده از این روش , شروع به تبلیغ کردند و پیروزى ظاهر یزید را خواست خدا قلمداد کردند
(عبیدالله بن زیاد) پس از شهادت اما حسین ـ علیه السلام ـ مردم را در مسجد بزرگ کوفه جمع کرد تا قضیه را به اطلاع آنها برساند. او قیافهء مذهبى به خود گرفت و گفت
(الحمدلله الذى اءظهر الحق و نصر اءمیر الموءمنین و اءشیاعه و قتل الکذاب بن الکذاب ):ستایش خدا را که حق را پیروز کرد و امیر الموءمنین (یزید) و پیروانش را یارى کرد و دروغگو پسر دروغگو را کشت !! (24)
اما متقابلاً حضرت زینب و حضرت على بن الحسین ـ علیهم السلام ـ که از شگرد تبلیغى دشمن آگاه بودند, این پایگاه فکرى بنى امیه را هدف قرار داده با سخنان متین و مستدل خود بشدت آن را کوبیدند و یزید و یزیدیان را مسئول اعمال و جنایاتشان معرفى کردند. یکى از جلوه هاى بر خورد این دو تفکر, هنگامى بود که زنان و کودکان حسینى را وارد کاخ عبید الله بن زیاد کردند
آن روز عبید الله در کاخ خود دیدار عمومى ترتیب داد و دستور داد سر بریدهء امام حسین ـ علیه السلام ـ را در برابرش بگذارند. آنگاه زنان و کودکان را وارد کاخ نمودند
زینب , در حالى که کم ارزش ترین لباسهاى خود را به تن داشت و زنان و کنیزان اطراف او را گرفته بودند, به صورت ناشناس وارد مجلس شد و بى اعتنا در گوشه اى نشست . عبیدالله چشمش به او افتاد و پرسید: این زن که خود را کنار کشیده و دیگر زنان گردش جمع شده اند, کیست ؟
زینب پاسخ نگفت . عبیدالله سوءال خود را تکرار کرد. یکى از کنیزان گفت : او زینب دختر فاطمه دختر پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم است
عبیدالله رو به زینب کرد و گفت
ستایش خدا را که شما خانواده را رسوا ساخت و کشت و نشان داد که آنچه مى گفتید دروغى بیش نبود(25)
زینب پاسخ داد
ستایش خدا را که ما را به واسطهء پیامبر خود(که از خاندان ماست ) گرامى داشت و از پلیدى پاک گردانید. جز فاسق رسوا نمى شود و جز بد کار, دروغ نمى گوید, و بدکار ما نیستیم , دیگرانند(یعنى تو و دار و دسته ات هستید) و ستایش مخصوص خداوند است (26)
ـ دیدى خدا با خاندانت چه کرد؟
ـ جز زیبایى ندیدم ! آنان کسانى بودند که خدا مقدر ساخته بود کشته شوند و آنها نیز اطاعت کرده و به سوى آرامگاه خود شتافتند و بزودى خداوند تو و آنان را(در روز رستاخیر) با هم روبرو مى کند و آنان از تو, به درگاه خدا شکایت و دادخواهى خواهند کرد, اینک بنگر آن روز چه کسى پیروز خواهد شد, مادرت به عزایت بنشیند اى پسر مرجانه
پسر زیاد(از سخنان صریح و تند زینب و از اینکه او را با نام مادر بزرگ بد نامش یعنى مرجانه خطاب کرد) سخت خشمگین شد و خواست تصمیم سوئى بگیرد. یکى از حاضران بنام (عمرو بن حریث ) گفت : امیر! این یک زن است و کسى زن را به خاطر سخنانش مواءخذه نمى کند
پسر زیاد بار دیگر خطاب به زینب گفت
خدا دلم را با کشته شدن برادر نافرمانت حسین و خاندان شورشگر و سر کشت شفا داد
زینب گفت
به جانم قسم مهتر مرا کشتى , نهال مرا قطع کردى و ریشهء مرا در آوردى , اگر این کار مایهء شفاى توست , همانا شفا یافته اى
پسر زیاد که تحت تاءثیر شیوائى کلام زینب قرار گرفته بود, با خشم و استهزا گفت : این هم مثل پدرش سخن پرداز است , به جان خودم پدرت نیز شاعر بود و سخن به سجع مى گفت
زینب گفت
زن را با سجع گویى چکار؟(حالا چه وقت سجع گفتن است ؟)(27)
ابن زیاد مى خواست وانمود کند که هر کس بر حسب ظاهر در جبههء نظامى شکست بخورد, رسوا شده است , زیرا اگر او بحق بود در جبههء نظامى غالب مى شد
زینب کبرى ـ علیها السلام ـ که بخوبى مى دانست پسر زیاد از چه دیدگاهى سخن مى گوید پایگاه فکرى او را در هم کوبید, و با این سخنانش اعلام کرد که معیار(شرف و فضیلت ), حقیقت جویى و حقیقت طلبى است , نه قدرت ظاهرى
زینب اعلام کرد که کسى که در راه خدا شهید شده رسواه نمى شود, رسوا کسى است که ظلم و ستم کند و از حق منحرف شود
عبیدالله بن زیاد انتظار داشت زینب مصیبت دیده , و عزیز از دست داده , با یک طعنه , به زانو در آید, اشک بریزد و عجز و لابه کند! اما زینب شیر دل ـ علیها السلام ـ سخنان او را در دهانش شکست و غرورش را درهم کوبید
براستى , در تاریخ بشر کدام زنى را مى توان یافت که شش یا هفت برادر او را کشته باشند, پسرى از وى به شهادت رسیده باشد, ده نفر از برادر زادگان و عمو زادگان او را از دم تیغ گذرانده باشند و سپس او را با همهء خواهران و برادر زادگانش اسیر کرده باشند, آنگاه بخواهد در حال اسیرى و گرفتارى از حق خود و شهیدان خود دفاع کند, آنهم در شهرى که مرکز حکومت و خلافت پدرش بوده و در دارالحکومه اى که پدرش در حدود چهار سال از دوران خلافت خود را همانجا ساکن بوده است , و با این وضع و با این همه موجبات ناراحتى و افسردگى , نه تنها از آنچه بر سر وى آمده است گله مند نباشد, بلکه با کمال صراحت بگوید که ما چیزى بر خلاف میل و رغبت خویش ندیده ایم , اگر مردان ما به شهادت رسیده اند براى همین کار آمده بودند و اگر جز این باشد جاى نگرانى و اضطراب خاطر است , اکنون که آنان وظیفهء خدایى خویش را بخوبى انجام داده اند و افتخار شهادت را به دست آورده اند, جز اینکه خدا را بر این توفیق شکر و سپاس گوییم چه کارى از ما شایسته است ؟(28 )
خطبهء حضرت زینب ـ علیها السلام ـ در کوفه
اینجا کوفه است , کوفه با دمشق خیلى فرق دارد, کوفه شهرى است که تا بیست سال پیش مرکز حکومت على ـ علیه السلام ـ بود. اینجا مرکز شیعیان بود. مردم اینجا ـ که بخشى از عراقیانند ـ طالب حکومت عدل اسلامى و خواهان آزادى از چنگ ستمگران و هواخواه اهل بیتند, اما حاضر نیستند بهاى (دستیابى به ) چنین نعمتى را بپردازند!اینان , هم زندگى مادى و ثروت و ریاست مى خواهند, و هم آزادى از یوغ ستمگران , اما اگر فشارى بر آنان وارد شود, یا منافعشان را در خطر ببینند, دست از همهء آرمانهاى خود مى کشند! اینان شخصیتى دو گونه دارند, گرفتار نوعى تضاد درونى هستند, از یک سو پسر پیغمبر را با شور و حرارت دعوت مى کنند, و از سوى دیگر چون فشار بر آنان وارد مى شود نه تنها وعدهء خود را فراموش مى کنند, بلکه کمر به قتل او مى بندند, پس باید اینان را بیدار کرد, باید متوجه خطاهایشان ساخت , باید گفت که با قتل حسین بن على ـ علیه السلام ـ چه جنایت بزرگى مرتکب شده اند
این وظیفهء بیدار سازى , از میان زنان بیشتر به عهدهء زینب است , زیرا زنانى که در کوفه سن آنان از سى سال تجاوز مى کرد, زینب را بیست سال پیش در دوران حکومت على ـ علیه السلام ـ در این شهر دیده بودند و حرمت او را در دیده ء على و حشمت وى را در چشم پدران و شوهران خویش مشاهده کرده بودند, زینب براى آنان چهره اى آشنا بود, اینک دیدن صحنهء رقتبار اسیرى زینب در خیل اسیران , خاطرات گذشته را زنده مى کرد. زینب از این فرصت استفاده نمود,];ّّ شروع کرد به صحبت کردن , مردم صداى آشنایى شنیدند, گویى على ـ علیه السلام ـ صحبت مى کرد, حنجره , حنجره ء على ـ علیه السلام ـ و صدا, صداى على بود. راستى این على است که حرف مى زند یا دختر على است ؟ آرى او زینب کبرى بود که سخن مى گفت
احمد بن ابى طاهر معروف به (ابن طیفور)(204ـ 280 در کتاب (بلاغات النساء) که مجموعه اى از سخنان بلیغ بانوان عرب و اسلام ویکى از قدیمى ترین منابع است , مى نویسد
(خدیم اسدى )(29)مى گوید: در سال شصت و یک که سال قتل حسین ـ علیه السلام ـ بود وارد کوفه شدم . دیدم زنان کوفه گریبان چاک زده گریه مى کنند, و على بن الحسین ـ علیه السلام ـ را دیدم که بیمارى او را ضعیف و ناتوان ساخت بود. على بن الحسین سر بلند کرد و گفت : اى اهل کوفه بر(مظلومیت و مصیبت ) ما گریه مى کنید؟! پس چه کسى جز شما ما را کشت ؟
در این هنگام (ام کلثوم ) ـ علیها السلام ـ (30)با دست به مردم اشاره کرد که خاموش باشید! با اشارهء او نفسها در سینه ها حبس شد, صداى زنگ شترها خاموش گشت
آنگاه شروع به سخن کرد, من زنى با حجب و حیا را فصیحتر از او ندیده ام , گویى از زبان على ـ علیه السلام ـ سخن مى گفت , سخنان زینب چنین بود
(مردم کوفه ! مردم مکار خیانت کار! هرگز دیده هاتان از اشک تهى مباد! هرگز ناله هاتان از سینه بریده نگردد! شما آن زن را مى مانید که چون آنچه داشت مى رشت , بیکبار رشته هاى خود را پاره مى کرد, نه پیمان شما را ارجى است و نه سوگند شما را اعتبارى ! جز لاف , جز خودستایى , جز درعیان مانند کنیزکان تملق گفتن , و در نهان با دشمنان ساختن چه دارید؟ شما گیاه سبز وتر و تازه اى را مى مانید که بر تودهء سر گینى رسته باشد و مانند گنجى هستید که گورى را بدان اندوده باشند. چه بد توشه اى براى آن جهان آماده کردید: خشم خدا و عذاب دوزخ ! گریه مى کنید؟ آرى به خدا گریه کنید که سزاوار گریستنید! بیش بگریید و کم بخندید
با چنین ننگى که براى خود خریدید, چرا نگریید؟ ننگى که با هیچ آب شسته نخواهد شد. چه ننگى بدتر از کشتن پسر پیغمبر و سید جوانان بهشت ؟! مردى که چراغ راه شما و یاور روز تیرهء شما بود. بمیرید! سر خجالت را فرو بیفکنید! بیکبار گذشتهء خود را بر باد دادید و براى آینده هیچ چیز به دست نیاوردید! از این پس باید با خوارى و سرشکستگى زندگى کنید; چه , شما خشم خدا را براى خود خریدید! کارى کردید که نزدیک است آسمان بر زمین افتد و زمین بشکافد و کوهها درهم بریزد
مى دانید چه خونى را ریختید؟ مى دانید این زنان و دختران که بى پرده در کوچه و بازار آورده اید, چه کسانى هستند؟! مى دانید جگر پیغمبر خدا را پاره کردید؟! چه کار زشت و احمقانه اى ؟!, کارى که زشتى آن سراسر جهان را پر کرده است
تعجب مى کنید که آسمان قطره هاى خون بر زمین مى چکد؟, اما بدانید که خوارى عذاب رستا خیز سخت تر خواهد بود. اگر خدا, هم اکنون شما را به گناهى که کردید نمى گیرد, آسوده نباشید, خدا کیفر گناه را فورى نمى دهد, اما خون مظلومان را هم بى کیفر نمى گذارد, خدا حساب همه چیز را دارد)
این سخنان که با چنین عبارات شیوا از دلى سوخته بر مى آمد, و از دریایى مواج از ایمان به خدا نیرو مى گرفت , همه را دگر گون کرد. شنوندگان انگشت ندامت به دندان گزیده دریغ مى خوردند. در چنان صحنهء غم انگیز و عبرت آمیز مردى از بنى جعفى که ریشش از گریه تر شده بود, شعرى بدین مضمون خواند
پسران این خاندان بهترین پسرانند و هرگز بر دامن فرزندان این خانواده لکهء ننگ یا مذلت ننشسته است (31 )
حضرت زینب ـ علیها السلام ـ در کاخ یزید
یزید دستور داد اسیران را همراه سرهاى شهیدان به شام بفرستند. قافلهء اسیران به سمت شام حرکت کرد. ماءموران ابن زیاد بسیار تند خو و خشن بودند. دربار شام به انتظار رسیدن این قافله , که پیک فتح و پیروزى محسوب مى شد, دقیقه شمارى مى کرد. به گفتهء مورخان , کاروان اسیران از دروازهء ساعات در میان هزاران تماشاچى وارد شهر گردید. آن روز شهر دمشق , غرق شادى و سرور, پیروزى یزید را جشن گرفته بود! قافله ء اسیران در میان انبوه جمعیت , کوچه ها و خیابانها را پشت سر گذاشت و تا کاخ بلند حکومت یزید بدرقه شد
درباریان در جایگاه مخصوص نشسته و یزید بر فراز تخت با غرور و نخوت تمام آمادهء دیدار اسیران بود. در مجلس یزید, بر خلاف مجلس عبیدالله , همه کس راه نداشت , بلکه تنها بزرگان کشور و سران قبایل و برخى از نمایندگان خارجى حضور داشتند و از این جهت مجلس فوق العاده مهم و حساس بود
اسیران وارد کاخ شدند و در گوشه اى که در نظر گرفته شده بود, قرار گرفتند. چون چشم یزید به اسیران خاندان پیامبر افتاد, و آنان را پیش روى خود ایستاده دید, دستور داد تا سر امام حسین ـ علیه السلام ـ را در میان طشتى نهادند. لحظه اى بعد او با چوبى که در دست داشت , به دندانهاى امام مى زد و اشعارى را که (عبدالله بن زبعرى سهمى ) در زمان کافر بودن خود گفته بود و یاد آور کینه هاى جاهلى بود, مى خواند و چنین مى گفت
(کاش بزرگان من که در بدر حاضر بودند و گزند تیرهاى قبیلهء خزرج را دیدند, امروز در این مجلس حاضر بودند و شادمانى مى کردند و مى گفتند یزید دست مریزاد! به آل على کیفر روز بدر را چشاندیم و انتقام خود را از آنان گرفتیم ...)
اگر مجلس به همین جا خاتمه مى یافت , یزید برنده بود, و یا آنچه به فرمان او انجام مى یافت , چندان زشت نمى نمود, اما زینب نگذاشت کار به این صورت پایان بیابد; آنچه را یزید مایهء شادى مى پنداشت , در کام او از زهر تلختر کرد; به حاضران نشان داد: اینان که پیش رویشان سر پا ایستاده اند, دختران همان پیامبرى هستند که یزید به نام او بر مردم شام سلطنت مى کند. زینب با قدرت و شهامت تمام آغاز سخن کرد و خطاب به یزید چنین گفت
خدا و رسولش راست گفته اند که : پایان کار آنان که کردار بد کردند, این بود که آیات خدا را دروغ مى خواندند و آنها را مسخره مى کردند
یزید! چنین مى پندارى که چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتى و ما را به دستور تو مانند اسیر از این شهر به آن شهر بردند, ما خوار شدیم و تو عزیز گشتى ؟ گمان مى کنى با این کار قدر تو بلند شده است که این چنین به خود مى بالى و بر این و آن کبر مى ورزى ؟ وقتى مى بینى اسباب قدرتت آماده و کار پادشاهیت منظم است از شادى در پوست نمى گنجى , نمى دانى این فرصتى که به تو داده شده است براى این است که نهاد خود را چنانکه هست , آشکار کنى . مگر گفتهء خدا را فراموش کرده اى که مى گوید:(کافران مى پندارند این مهلتى که به آنها داده ایم براى آنان خوب است , ما آنها را مهلت مى دهیم تا بار گناه خود را سنگینتر کنند, آنگاه به عذابى مى رسند که مایهء خوارى و رسوایى است )
اى پسر آزاد شدگان !(32)این عدالت است که زنان و دختران و کنیزکان تو در پس پردهء عزت بنشینند و تو دختران پیغمبر را اسیر کنى , پردهء حرمت آنان را بدرى , صداى آنان را در گلو خفه کنى , و مردان بیگانه , آنان را بر پشت شتران از];ّّ این شهر به آن شهر بگرداندد؟! نه کسى آنها را پناه دهد, نه کسى مواظب حالشان باشد, و نه سر پرستى از مردانشان آنان را همراهى کند؟ مردم این سو و آن سو براى نظارهء آنان گرد آیند؟
اما از کسى که سینه اش از بغض ما آکنده است جز این چه توقعى مى توان داشت ؟ مى گویى کاش پدرانم که در جنگ بدر کشته شدند اینجا بودند و هنگام گفتن این جمله با چوب به دندان پسر پیغمبر مى زنى ؟ ابداً به خیالت نمى رسد که گناهى کرده اى و رفتارى زشت مرتکب شده اى ! چرا نکنى ؟! تو با ریختن خون فرزندان پیغمبر و خانوادهء عبدالمطلب , که ستارگان زمین بودند, دشمنى دو خاندان را تجدید کردى . شادى مکن , چه , بزودى در پیشگاه خدا حاضر خواهى شد, آن وقت است که آرزو مى کنى کاش کور و لال بودى و این روز را نمى دیدى , کاش نمى گفتى : پدرانم اگر در این مجلس حاضر بودند از خوشى در پوست نمى گنجیدند! خدایا, خودت حق ما را بگیر و انتقام ما را از آن کس که به ما ستم کرد, بستان
به خدا پوست خود را دریدى و گوشت خود را کندى . روزى که رسول خدا و خاندان او و پاره هاى تن او در سایهء لطف و رحمت حق قرار گیرد, تو با خوارى هر چه بیشتر پیش او خواهى ایستاد, آن روز روزى است که خدا و عدهء خود را انجام خواهد داد و این ستمدیدگان را که هر یک در گوشه اى به خون خود خفته اند, گرد هم خواهد آورد; او خود مى گوید:(مپندارید آنان که در راه خدا کشته شده اند مرده ـ اند, نه , آنان زنده اند و از نعمتهاى پروردگار خود بهره مند مى باشند). اما آن کس که تو را چنین بنا حق بر گردن مسلمانان سوار کرد(= معاویه ), آن روز که دادخواه , محمد, دادستان خدا, و دست و پاى تو گواه جنایات تو در آن محکمه باشد, خواهد دانست کدامیک از شما بدبخت تر و بى پناهتر هستید
یزید اى دشمن خدا! و پسر دشمن خدا! سوگند به خدا تو در دیدهء من ارزش آن را ندارى که سر زنشت کنم و کوچکتر از آن هستى که تحقیرت نمایم , اما چه کنم اشک در دیدگان حلقه زده و آه در سینه زبانه مى کشد. پس از آنکه حسین کشته شد و حزب شیطان ما را از کوفه به بارگاه حزب بى خردان آورد تا با شکستن حرمت خاندان پیغمبر پاداش خود را از بیت مال مسلمانان بگیرد, پس از آنکه دست آن دژخیمان به خون ما رنگین و دهانشان از پاره گوشتهاى ما آکنده شده است , پس از آنکه گرگهاى درنده بر کنار آن بدنهاى پاکیزه جولان مى دهند, توبیخ و سرزنش تو چه دردى را دوا مى کند؟
اگر گمان مى کنى با کشتن و اسیر کردن ما سودى به دست آورده اى , بزودى خواهى دید آنچه سود مى پنداشتى جز زیان نیست . آن روز جز آنچه کرده اى حاصلى نخواهى داشت , آن روز تو پسر زیاد را به کمک خود مى خوانى و او نیز از تو یارى مى خواهد! تو و پیروانت در کنار میزان عدل خدا جمع مى شوید, آن روز خواهى دانست بهترین توشهء سفر که معاویه براى تو آماده کرده است این بود که فرزندان رسول خدا را کشتى . به خدا من جز از خدا نمى ترسم و جز به او شکایت نمى کنم . هر کارى مى خواهى بکن ! هر نیرنگى که دارى به کار زن ! هر دشمنى که دارى نشان بده ! به خدا این لکهء ننگ که بر دامن تو نشسته است هرگز سترده نخواهد شد. سپاس خدا را که کار سروران جوانان بهشت را به سعادت پایان داد و بهشت را براى آنان واجب ساخت . از خدا مى خواهم رتبه هاى آنان را فراتر برد و رحمت خود را بر آنان بیشتر گرداند, چه او سر پرست و یاورى تواناست (33)
عکس العمل چنین گفتار که از جگرى سوخته و دلى سرشار از تقوى نیرو مى گرفت , معلوم است .
سختدل ترین مرد هنگامى که با ایمان و تقوى روبرو شود, ناتوانى خود و قدرت حریف را مى بیند و براى چند لحظه هم که شده است , از تصمیم گیرى عاجز مى گردد. سکوتى مرگبار سراسر کاخ را فرا گرفت , یزید آثار و علائم نا خوشایندى را در چهرهء حاضران دید, گفت : خدا بکشد پسر مرجانه را من راضى به کشتن حسین ];ّّ نبودم !...(34 )
بارزات تبلیغاتى امام چهارم علیه السلام
براى رهایى از ذلت و بردگى و باز یابى عزت و آزادگى و فراهم ساختن زمینه براى یک انقلاب ریشه دار و بنیادى در سطحى گسترده بر ضد بیداد و خفقان و تحریف حقایق , راهى جز آگاهى و بیدار سازى و روشنگرى مردم نیست
پس باید مردم را روشن کرد و به آنان آگاهى و شناخت داد تا احساس مسئولیت کنند, آنگاه خود بخود شورش و انقلاب پدید مى آید
این , جزء نقشهء امام حسین ـ علیه السلام ـ بود که مرحلهء اول را خود و یارانش با شهادت انجام دادند و مرحلهء دوم آن یعنى رساندن پیام قیام کربلا بر عهدهء امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ و زینب کبرى ـ سلام الله علیها ـ بود
تنها با این نوع مبارزه بود که مى شد تمام بافته هاى سى و چند سالهء بنى امیه را از بین برد و شورشى بنیادى بر ضد بنى امیه پى افکند و کاخ یزید و امویان را براى همیشه لرزاند و واژگون کرد
مرحلهء دوم این مبارزه که تواءم با مظلومیت اهل بیت بود, و از عصر عاشورا شروع شد, با خطبهء زینب دختر امیر موءمنان ـ علیه السلام ـ در بازار کوفه بعد با سخنان کوتاه و ساده , ولى بسیار پر شور و موءثر زین العابدین در همان شهر تداوم یافت
امام به جمعیتى که بیشتر براى تماشاى اسیران آمده بودند اشاره کرد که سکوت کنند, و همه ساکت شدند. آنگاه پس از ستایش و درود خداى متعال فرمود
(مردم ! آنکه مرا مى شناسد, مى شناسد, و آنکه نمى شناسد خود را بدو مى شناسانم : من على فرزند حسین فرزند على فرزند ابى طالبم . من پسر آنم که حرمتش را در هم شکستند, دارایى و مال او را به غارت بردند... و کسان او را اسیر کردند. من پسر آنم که در کنار نهر فراتش سر بریدند, در حالى که نه به کسى ستم کرده و نه به کسى مکرى به کار برده بود.من پسر آنم که او را از قفا سر بریدند و این مرا فخرى بزرگ است . مردم , شما به پدرم نامه ننوشتید؟ و با او بیعت نکردید؟ و پیمان نبستید؟ و به او خیانت نکردید؟ و به پیکار او برنخاستید؟ چه زشت کارى ! و چه بد اندیشه و کردارى ؟
اگر رسول خدا به شما بگوید: فرزندان مرا کشتید و حرمت مرا در هم شکستید, شما از امت من نیستید! به چه رویى به او خواهید نگریست ؟)
این سخنان کوتاه و جانگذار در آن محیط خفقان و ارعاب , توفانى بپا ساخت و چنان در عمق روح و جان مردم کوفه نفوذ کرد که ناگهان از هر سو بانگ شیون برخاست . مردم به یکدیگر مى گفتند: نابود شدید و نمى دانید. على بن الحسین ـ علیه السلام ـ گفت : خدا بیامرزد کسى را که پند مرا بپذیرد و به خاطر خدا و رسول آنچه مى گویم در گوش گیرد. سیرت ما باید چون سیرت رسول خدا باشد که نیکوترین سیرت است . همه گفتند
پسر پیغمبر! ما شنوا, فرمانبردار, و به تو وفا داریم , از تو نمى بریم , با هر که گویى پیکار مى کنیم , و با هر کس خواهى در آشتى به سر مى بریم ! یزید را دستگیر مى کنیم و از ستمکاران بر تو بیزاریم ! على بن الحسین ـ علیه السلام ـ گفت
هیهات ! اى فریبکاران دغل باز ! اى اسیران شهوت و آز
مى خواهید با من هم کارى کنید که با پدرانم کردید؟ نه , به خدا هنوز زخمى که زده اید خون فشان است و سینه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان . تلخى این غمها گلوگیر و اندوه من تسکین ناپذیر است و از شما مى خواهم نه با ما باشید نه ];ّّ بر ما.(35 )
گفتگوى امام سجاد علیه السلام با پسر زیاد
چنانکه در صفحات پیش گفتیم , دستگاه حکومت بنى امیه از جبریگرى بهره بردارى مى کرد و کارها و جنایتهاى خود را به ارادهء خدا نسبت مى داد و بدین وسیله افکار عمومى را تخدیر مى کرد, و چون امام سجاد ـ علیه السلام ـ و حضرت زینب ـ علیها السلام ـ از این شگرد تبلیغى دشمن آگاه بودند, بشدت با آن مبازره مى کردند
نمونهء روشن این مبارزه گفتگوى امام سجاد با پسر زیاد در کوفه است . پس از آنکه اسیران اهل بیت را به مجلس عمومى در کاخ پسر زیاد وارد کردند و سخنان تندى بین او و زینب کبرى ـ علیه السلام ـ رد و بدل گردید, پسر زیاد به طرف على بن الحسین ـ علیه السلام ـ متوجه شد و گفت
این کیست ؟
بعضى از حاضران گفتند
على بن الحسین ـ علیه السلام ـ است
ـ مگر خدا على بن الحسین ـ علیه السلام ـ را نکشت ؟
حضرت فرمود
برادرى داشتم که او را نیز على بن الحسین مى گفتند, مردم او را کشتند
ـ نه , خدا او را کشت ؟
ـ الله یتوفى الاءنفس حین موتها و التى لم تمت فى منامها(36):(خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى کند و ارواحى را نیز که نمرده اند, به هنگام خواب مى گیرد
ـ با چه جراءتى این گونه جواب مرا مى دهى ؟ او را ببرید و گردنش را بزنید
در این هنگام زینب کبرى ـ علیها السلام ـ که حافظ ودیعهء امامت بود, گفت : پسر زیاد! کسى از مردان ما را زنده نگذاشتى , اگر مى خواهى او را بکشى , مرا نیز با او بکش
على بن الحسین ـ علیه السلام ـ گفت : عمه ! خاموش باش تا من با او سخن بگویم , سپس گفت : پسر زیاد! مرا از کشتن مى ترسانى ؟ مگر نمى دانى که کشته شدن براى ما امر عادى , و شهادت , براى ما کرامت است ؟!(37 )
خطبهء امام سجاد علیه السلام در شام
چنانکه قبلاً اشاره شد, سفر بازماندگان امام حسین علیه السلام ـ به شام , در رساندن پیام انقلاب حسین ـ علیه السلام ـ و افشاى ماهیت پلید حکومت یزید, نقش اساسى داشت . آنان در لباس اسارت همان جهاد مقدسى را انجام دادند که حسین ـ علیه السلام ـ در لباس خون و شهادت انجام داد. توقف اسیران در شام فرصت خوبى به آنان داد تا مردم شام را که در اثر تبلیغات چهل ساله معاویه شناخت صحیحى از اسلام و خاندان پیامبر نداشتند, آگاه سازند. ازینرو باز ماندگان حسین ـ علیه السلام ـ از هر مناسبتى در این زمینه بهره بردارى مى کردند. خطبهء امام سجاد ـ علیه السلام ـ که در یکى از روزهاى توقف در شام ایراد شد, در این میان نقشى تعیین کننده داشت و یزید را رسواى خاص و عام ساخت
مرحوم (علامه مجلسى ) به نقل از صاحب (مناقب ) و دیگران مى نویسد: روایت شده است که روزى یزید دستور داد منبرى گذاشتند تا خطیب بر فراز آن سخنانى در نکوهش حسین ـ علیه السلام ـ و على ـ علیه السلام ـ براى مردم ایراد کند. خطیب بالاى منبر رفت و پس از حمد و ستایش خداوند, سخنان زیادى در نکوهش على بن ابى طالب و حسین ];ّّ بن على ـ علیهما السلام ـ گفت و سپس در مدح و ستایش معاویه و یزید, داد سخن داد. و از آنان به نیکى یاد کرد. على بن الحسین ـ علیهما السلام ـ (از میان جمعیت ) بر او بانگ زد:(واى بر تو اى خطیب ! خشنودى خلق را به بهاى خشم خالق خریدى , و جایگاهت را در آتش دوزخ قرار دادى )
سپس گفت : یزید! اجازه مى دهى بالاى این چوبها بروم و سخنانى بگویم که در آن رضاى خدا باشد و براى حاضران نیز اجر و ثوابى ؟ یزید اجازه نداد. مردم گفتند: امیر! اجازه بده بر منبر برود, شاید از او سخنى بشنویم (ببینیم چه مى گوید؟
یزید گفت : اگر او بر فراز این منبر برود, پایین نمى آید مگر آنکه من و خاندان ابوسفیان را رسوا سازد
کسى گفت : امیر مگر این (جوان اسیر) چه مى داند و چه مى تواند بگوید؟! یزید گفت : او از خاندانى است که علم را از کودکى با شیر مکیده اند و با خون آنها در آمیخته است
مردم آنقدر اصرار ورزیدند تا سرانجام یزید اجازه داد. آنگاه حضرت بر عرشهء منبر قرار گرفت , و ابتدءا خدا را حمد و ستایش کرد و سپس خطبه اى ایراد کرد که اشکها را از دیدگان سرازیر کرد و دلها را به لرزه در آورد
آنگاه فرمود: مردم ! خداوند به ما(خاندان پیامبر) شش امتیاز ارزانى داشته و با هفت فضیلت بر دیگران برترى بخشیده است
شش امتیاز ما این است که خدا به ما: علم , حلم , بخشش و بزرگوارى , فصاحت , و شجاعت داده و محبت ما را در دلهاى موءمنان قرار داده است
هفت فضیلت ما این است که : پیامبر بر گزیدهء خدا از ماست , صدیق (على بن ابى طالب ) از ماست , جعفر طیار از ماست , شیر خدا و شیر رسول او(حمزهء سید الشهدا) از ماست , دو سبط این امت ـ حسن و حسین ـ از ماست . زهراى بتول (یا: مهدى ) از ماست (38)
مردم ! هر کس مرا شناخت که شناخت ,و هر کس نشناخت خود را بدو معرفى مى کنم : من پسر مکه و منایم , من پسر زمزم و صفایم , منم فرزند آن بزرگوارى که (حجر الاءسود) را با گوشه و اطراف عبا برداشت (39), منهم فرزند بهترین کسى که احرام بست و طواف و سعى به جا آورد, منم فرزند بهترین انسانها, منم فرزند کسى که (در شب معراج ) از مسجد الحرام به مسجد الاءقصى برده شد, منم پسر کسى که (در سیر آسمانى ) به سدرة المنتهى رسید, منم پسر کسى که در سیر ملکوتى آنقدر به حق نزدیک شد که رخت به مقام (قاب قوسین او ادنى ) کشید(بین او و حق دو کمان یا کمتر فاصله بود), منم فرزند کسى که با فرشتگان آسمان نماز گزارد, منم فرزند کسى که خداوند بزرگ به او وحى کرد, منم محمد مصطفى , منم فرزند على مرتضى , منم فرزند کسى که آنقدر با مشرکان جنگید تا زبان به (لا اله الا الله ) گشودند, منم فرزند کسى که در رکاب پیامبر خدا با دو شمشیر و دو نیزه جهاد کرد (40), دوبار هجرت کرد (41), و دوبار با پیامبر بیعت نمود, در بدرو حنین شجاعانه جنگید, و لحظه اى به خدا کفر نورزید, من فرزند کسى هستم که صالح ترین موءمنان , وارث پیامبران , نابود کنندهء کافران , پیشواى مسلمانان , نور مجاهدان , زیور عابدان , فخر گریه کنندگان (از خشیت خدا), شکیباترین صابران , بهترین قیام کنندگان از تبار یاسین ـ فرستادهء خدا ـ است
نیاى من کسى است که پشتیبانش جبرئیل , یاورش میکائیل و خود حامى و پاسدار ناموس مسلمانان بود. او بامارقین (از دین بدر رفتگان ) و ناکثین (پیمان شکنان ) و قاسطین (ستمگران ) جنگید, و با دشمنان کینه توز خدا جهاد کرد. منم پسر برترین فرد قریش که پیش از همه به پیامبر گروید و پیشگام همهء مسلمانان بود. او خصم گردنکشان , نابود کننده ء مشرکان , تیر خدایى براى نابودى منافقان , زبان حکمت عابدان , یارى کنندهء دین خدا, ولى امر خدا, بوستان حکمت الهى , و کانون علم او بود
سپس فرمود
منم پسر فاطمهء زهرا ـ علیها السلام ـ, منم پسر سرور زنان ... امام در معرفى خود, و در حقیقت : معرفى شجره نامه ء امامت و رسالت , آنقدر داد سخن داد که صداى گریه و نالهء مردم بلند شد
یزید ترسید شورشى بر پا شود, لذا به موءذن دستور داد تا اذان بگوید. موءذن بپا خاست و اذان را شروع کرد و گفت
الله اکبر, الله اکبر
امام فرمود: بلى هیچ چیز از خدا بزرگتر نیست , و چون موذن گفت :اشهدان لا اله الله , گفت : بلى مو و پوست و گوشت و خون من به یگانگى خدا شهادت مى دهند. همین که موءذن گفت : اشهد ان محمد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم , امام از بالاى منبر رو به یزید کرد و گفت : یزید! آیا محمد صلى الله علیه و آله و سلم جد من است یا جد تو؟ اگر بگویى جد تو است , دروغ گفته اى و حق را انکار کرده اى , و اگر بگویى جد من است , پس چرا فرزندان او را کشتى ؟!...(42)
(عماد الدین طبرى ), از دانشمندان قرن هفتم هجرى , در کتاب (کامل بهائى ) در پایان خطبهء حضرت سجاد مى نویسد
(... ( امام سجاد) گفت : اى یزید, این رسول عزیز کریم , جد من بوده است یا جد تو؟ اگر گویى که جد تو بوده است عالمیان دانند که دروغ مى گویى و اگر بگویى که جد من بوده چرا پدرم را بیگناه شهید کردى و مال او را به تاراج دادى و حرم او را به اسیرى آوردى ؟
این بگفت و دست زد و جامه بدرید و در گریه افتاد و گفت : به خدا که اگر در دنیا کسى هست که رسول جد او باشد, بغیر از من نباشد, پس چرا این مرد پدر مرا بظلم کشت و ما را, چنانکه اسیران روم (را) آورند, آورد؟ پس گفت : اى یزید, این کار کردى و مى گویى محمد رسول الله و روى به قبله مى کنى ؟ واى بر تو, روز قیامت جد من و پدر من خصم تو باشد
یزید لعین در این اثنا بانک بر موءذن زد که قامت بگو, زمزمه و دمدمه اى عظیم در خلق افتاد, بعضى نماز کرده , و بعضى نماز نکرده , پراکنده شدند)(43 )
نتایج و پیامدهاى قیام عاشورا
قیام و نهضت امام حسین ـ علیه السلام ـ آثار و نتایج بزرگى در جامعهء اسلامى بر جا گذاشت که ذیلاً برخى از آنها را به عنوان نمونه مورد بررسى قرار مى دهیم
1ـ رسوا ساختن هیئت حاکمه
از آنجا که بنى امیه به حکومت و سلطنت خود رنگ دینى مى دادند و بنام اسلام و جانشینى پیامبر بر جامعهء اسلامى حکومت مى کردند و با شیوه هاى گوناگون (مانند جعل حدیث , جذب شعرا و محدثان , تقویت فرقه هاى جبر گرا و...) جهت تثبیت موقعیت دینى خود در جامعه مى کوشیدند, قیام و شهادت امام حسین ـ علیه السلام ـ بزرگترین ضربت را بر پیکر این حکومت وارد آورد و هیئت حاکمهء وقت را رسوا ساخت ; بویژه آنکه سپاه یزید در جریان فاجعهء عاشورا یک سلسله حرکات نا جوانمردانه همچون بستن آب به روى یاران امام حسین ـ علیه السلام ـ, کشتن کودکان , اسیر کردن زنان و کودکان خاندان پیامبر و امثال اینها انجام دادند که به رسوایى آنان کمک کرد و یزید بشدت مورد نفرت عمومى قرار گرفت , به طورى که (مجاهد), یکى از شخصیتهاى آن روز, مى گوید
به خدا سوگند مردم عموماً یزید را مورد لعن و ناسزا قرار دادند و به او عیب گرفتند و از او روى گرداندند (44)
یزید با آنکه در آغاز پیروزى خود بسیار شادمان و مغرور بود, در اثر فشار افکار عمومى قافیه را باخته و گناه کشتن حسین بن على ـ علیه السلام ـ را به گردن عبید الله بن زیاد(حاکم کوفه ) افکند
مورخان مى گویند
یزید پس از حادثهء عاشورا به پاس خوشخدمتى عبید الله بن زیاد او را به دمشق دعوت کرد و اموال فراوان و تحفه هاى بزرگ به او بخشید و او را نزد خود نشانید و مقام او را بالا برد(ترفیع رتبه و درجه ) و او را به حرمسراى خود نزد زنان خویش برد و ندیم خویش قرار داد... (45)
اما چون فشار افکار عمومى اوج گرفت , با یک چرخش سریع , خود را تبرئه کرد و مسئولیت را به گردن عبید الله افکند
(ابن اثیر) مى نویسد
هنگامى که سر حسین را نزد یزید بردند, موقعیت ابن زیاد نزد او بالا رفت و از اقدام او خوشحال شد و به وى جایزه داد, ولى طولى نکشید که به وى گزارش رسید که مردم نسبت به او خشمگین شده اند و به او لعن و ناسزا مى گویند, ازینرو از کشتن حسین پشیمان شد. او مى گفت
کاش متحمل اذیت مى شدم و حسین را به منزل خود مى آوردم و به خاطر پیامبر اسلام و رعایت حرمت قرابت حسین با او, اختیار را به وى واگذار مى کردم , هر چند موجب ضعف حکومتم مى شد. خدا پسر مرجانه (ابن زیاد) را لعنت کند! او حسین را مجبور به این کار کرد, در حالى که حسین از وى خواسته بود اجازه بدهد دست در دست من بگذارد یا به یکى از مناطق مرزى برود (46), ولى پسر مرجانه با پیشنهاد او موافت نکرده او را به قتل رساند و با این کار مرا مورد بغض و نفرت مسلمانان قرار داده و تخم دشمنى مرا در دلهاى آنها افشاند. اینک هر کس و ناکس به خاطر قتل حسین با من دشمن شده است . این چه گرفتارى بود که پسر مرجانه براى من درست کرد؟! خدا او را لعنت و گرفتار غضب خویش سازد!(47)
از طرف دیگر, با آنکه یزید نخست با کودکان و زنان و بازماندگان امام حسین با خشونت غرور و تکبر بر خورد کرد و دستور داد آنان را در خانهء مخروبه اى جاى دهند, اما زیر فشار افکار عمومى , به فاصلهء کمى با آنان بناى نرمش و ملاطفت و محل سکونتشان را تغییر داد و گفت : اگر مایل هستید شما را روانهء مدینه کنم
(عماد الدین طبرى ) در این زمینه مى نویسد:(زینب کس فرستاد نزد یزید که اجازت ده ما را تا تعزیت حسین بداریم , یزید اجازت داد و گفت باید ایشان را به دار الحجاره برید تا آنجا گریه کنند. هفت روز آنجا تعزیت داشتند. هر روز چندان زن بر ایشان جمع مى شدند که از حصر و احصا بیرون بود. مردم قصد کردند که خود را به خانهء یزید اندازند و او را بکشند
(مروان ) (48)از این حال واقف شده نزد یزید آمد و با او گفت هیچ صلاح ملک تو نیست که اولاد و اهل بیت و متعلقان حسین آنجا باشند, صلاح در آن است که کار ایشان بسازى و ایشان را به مدینه فرستى , الله ! الله ! که کار ملک تو تباه شود به سبب این عورات
پس یزید امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ را بخواند و پیش خود بنشانید و استمالتهاى بسیار کرد و گفت : لعنت بر پسر مرجانه باد! اگر من صاحب جطرف مقابل ج پدر تو بود مى نگذاشتمى که کار بدین مقام رسیدى و آنچه او از من بخواستى بدادمى و حاجت او را روا کردمى ولیکن قضا گذشت , باید که چون به مدینه رسى هر کار و حاجتى که باشد بنویسى و];ّّ امام را خلعت بداد و زنان را تشریفها فرستاد ولیکن گویند که اهل بیت هیچ قبول نکردند) (49)
یزید بیش از چهار سال پس از فاجعهء عاشورا زنده نماند, اما این ننگ و رسوایى را براى ابد براى خاندان بنى امیه به ارث گذاشت , به طورى که هر کدام از خلفاى اموى بعدى که اندکى عقل و درایت داشتند از تکرار کارهاى یزید پرهیز مى کردند. چنانکه (یعقوبى ), مورخ نامدار اسلام , مى نویسد
(عبد الملک بن مروان )(در زمان حکومت خود) به (حجاج ) که از طرف وى حاکم حجاز بود, نوشت : مرا به خون فرزندان ابو طالب آلوده نکن , زیرا من دیدم که چون خاندان حرب (ابو سفیان ) با آنان در افتادند, بر افتادند (50 )
2ـ احیاى سنت شهادت
پیامبر اسلام با آوردن آیینى نو که بر اساس ایمان به خدا استوار بود, سنت شهادت را پى ریزى کرد و به گواهى تاریخ , عامل بسیارى از پیروزیهاى بزرگ مسلمانان , استقبال آنان از شهادت در راه خدا به خاطر پیروزى حق بود. اما پس از در گذشت پیامبر, در اثر انحراف حکومت اسلامى از مسیر اصلى خود, گسترش فتوحات و سرازیر شدن غنایم به مرکز خلافت و عوامل دیگر, کم کم مسلمانان روحیهء سلحشورى را از دست دادند و به رفاه و آسایش خو گرفتند, به طورى که هر کس به هر نحوى قدرت را در دست مى گرفت , مردم از ترس از دست دادن زندگى آرام و گرفتار شدن در کشمکشهاى اجتماعى براحتى از او اطاعت مى کردند, و ستمگرانى که بنام اسلام بر آن مردم حکومت مى کردند, از این روحیهء آنان استفاده مى کردند و هر چه از عمر حکومت بنى امیه مى گذشت , این وضع بدتر مى شد تا آنکه در اواخر عمر معاویه و آغاز حکومت یزید به اوج خود رسید
در آن زمان شیوخ قبایل و رجال دینى , غالباً مطیع زر و زور بودند و وجدان و شخصیت خود را در برابر مال و ثروت نا چیز دنیا مى فروختند. رهبران دینى و سیاسى آن روز, با آنکه از ریشهء پست خانوادگى (عبید الله بن زیاد) کاملاً آگاه بودند, در برابر وى سر تسلیم فرود مى آوردند. این گونه افراد نه تنها در برابر یزید و ابن زیاد, بلکه در برابر زیر دستان ستمگر آن دو نیز مثل موم نرم و مطیع بودند, زیرا جاه و مال و نفوذ در اختیار آنها بود و این عده مى توانستند در سایه تقرب و دوستى با آنها به نام و نان و نوایى برسند
دستهء دیگرى نیز که در پستى کمتر از دستهء اول نبود, زاهد نمایان عوامفریب بودند که ریاکارانه تظاهر به زهد و خداشناسى مى کردند تا از طریق ظاهر فریبندهء خویش , لقمهء چربى گیر بیاورند, ولى همین که توجه ستمگران وقت را به خود جلب مى کردند, در جرگهء وابستگان به آنان قرار مى گرفتند
مردم آن روز با این چهره آشنا بودند و چنان با رفتار کثیف این عده خو گرفته بودند که اعمال آنان در نظرشان طبیعى و عادى جلوه مى کرد و موجب هیچ گونه اعتراض و انتقادى نمى شد
زندگى مردم عادى آن عصر نیز طورى بود که یگانه هدف آنان , تاءمین حوائج شخصى بود. هر کس به خاطر زندگى شخصى خود کار مى کرد و به خاطر رسیدن به هدفهاى شخصى زحمت مى کشید و هیچ فکرى جز دستیابى به مقاصد شخصى نداشت . جامعه و مشکلات بزرگ آن , به هیچ وجه مورد توجه یک فرد عادى نبود
تنها چیزى که مورد توجه این گونه افراد بود و خیلى مواظب آن بودند, این بود که مقرریشان قطع نشود. آنان از ترس قطع شدن مقررى , دستور روءسا و رهبران خود را بى کم و کاست اجرا مى کردند و از بیم این موضوع , با هر گونه صحنه ء ظلم و فساد که روبرو مى شدند, لب به اعتراض و انتقاد نمى گشودند
قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ این وضع را دگرگون ساخت و سنت شهادت را در جامعهء اسلامى زنده کرد. حسین ـ علیه السلام ـ با قیام خود, پرده از روى زندگى آلوده و پست مسلمانان برداشت و راه نوینى پیش پاى آنان گذاشت که در];ّّ آن سختى هست , حرمان هست , اما ذلت نیست
براى آنکه میزان تاءثیر قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ در بیدارى روح حماسه و شهادت در جامعهء اسلامى آن روز روشن گردد, باید توجه داشت که جامعهء اسلامى پیش از حادثهء عاشورا(با صرفنظر از اعتراضهاى موضعى و مقطعى چون حرکت حجر) بیست سال به سکوت و تسلیم گذرانده بود و با آنکه در این مدت نسبتاً طولانى موجبات قیام فراوان بود, کوچکترین قیام اجتماعى رخ نداده بود
در جنبش مردم کوفه نیز, که به آمدن مسلم انجامید, دیدیم که یک تهدید دروغین آمدن لشکر شام چگونه انبوه مردم را از گرد نمایندهء شجاعِ سالار شهیدان ـ علیه السلام ـ پراکنده ساخت
فاجعهء کربلا وجدان دینى جامعه را بیدار کرد و تحول روحى اى به وجود آورد که شعاع تاءثیر آن , جامعهء اسلامى را فرار گرفت , و همین کافى بود که مردم را به دفاع از حریم شخصیت و شرافت و دین خود وا دارد, روح مبارزه را ـ که در جامعه به خاموشى گراییده بود ـ شعله اى تازه بخشد, و به دلهاى مرده و پیکرهاى افسرده , حیاتى تازه دمیده آنها را به جنبش در آورد
از نخستین جلوه هاى این تحول , قیام و مخالفت (عبد الله بن عفیف ازدى ) در کوفه بود. آنگاه که پسر زیاد نخستین سخنرانى پس از جنگ مبنى بر اعلام پیروزى خود را با دشنام و ناسزا به امام حسین ـ علیه السلام ـ آغاز کرد, با خروش و فریاد اعتراض عبدالله بن عفیف که مردى نابینا بود (51), روبرو گردید. پسر زیاد دستور بازداشت او را صادر کرد. افراد قبیلهء عبدالله او را به منزل رساندند. پسر زیاد گروهى از دژخیمان را جهت دستگیرى او فرستاد. عبدالله با شجاعت در برابر یورش آنان مقاومت کرد, ولى سر انجام دستگیر شد و به شهادت رسید (52 )
3ـ قیام و شورش در امت اسلامى
قیام بزرگ و حماسه آفرین امام حسین ـ علیه السلام ـ سر چشمهء نهضتها و قیامهاى متعدد در جامعهء اسلامى گردید که به عنوان نمونه برخى از آنها را مورد بحث قرار مى دهیم
الف ـ قیام توابین
نخستین عکس العمل مستقیم شهادت امام حسین ـ علیه السلام ـ(جنبش توابین ) در شهر(کوفه ) بود همین که امام حسین به شهادت رسید, و ابن زیاد از اردوگاه خود در(نخلیه ) به شهر باز گشت , شیعیانى که فرصت طلایى یارى امام در کار زار عاشورا را از کف داده بودند, بشدت پشیمان شده خود را ملامت نمودند. آنان تازه متوجه شدند که اشتباه بزرگى مرتکب شده اند, زیرا حسین ـ علیه السلام ـ را دعوت نموده و سپس از یارى او دست نگهداشته اند و او که بنا به دعوت آنها به عراق آمده بود, در کنار شهر آنان به شهادت رسیده و آنها از جا تکان نخورده اند! این گروه احساس کردند که ننگ این گناه از دامن آنها شسته نخواهد شد مگر آنکه انتقام خون حسین را از قاتلان او بگیرند و یا در این راه کشته شوند
به دنبال این فکر بود که شیعیان نزد پنج تن از روءساى خود در کوفه که عبارت بودند از
(سلیمان بن صرد خزاعى ),(مسیب بن نجبهء فزارى ),(عبد الله بن سعد بن نفیل ازدى ),(عبد الله بن وال تمیمى ), و(رفاعة بن شداد بجلى ) رفتند و در منزل سلیمان اجتماعى تشکیل دادند. نخست مسیب بن نجبه رشتهء کلام را به دست گرفت و پس از ذکر مقدمه اى چنین گفت
(... ما پیوسته دلباختهء خوبیهاى موهوم خود بوده یاران و پیروان خود را مى ستودیم , ولى در این امتحانى که خداوند در مورد پسر پیامبر پیش آورد, دروغ ما آشکار گردید و ما از این امتحان سر شکسته و خجلت زده بیرون آمدیم و از هر جهت در مورد فرزند پیامبر کوتاهى کردیم
حسین پسر پیامبر به ما نامه ها نوشت و پیکها فرستاد و بارها, چه پنهان و چه آشکار, از ما یارى خواست و راه هر گونه عذر و بهانه را بر مابست . ولى ما از بذل جان خود در رکاب او دریغ ورزیدیم تا آنکه در بیخ گوش ما به خشنترین وضع کشته شد. ما آنقدر سستى نمودیم که نه با عمل و زبان او را یارى کردیم , نه با مال و ثروت خود به پشتیبانى وى شتافتیم و نه قبائل خود را جهت یارى او فرا خواندیم
حال , در پیشگاه خدا و در حضور پیامبر چه عذرى داریم ؟ به خدا عذرى غیر از این نداریم که قاتلان حسین را به کیفر اعمالشان برسانیم و یا در این راه کشته شویم , باشد که خداوند از ما راضى گردد...)
آنگاه پس از چند سخنرانى پر شور دیگر,(سلیمان بن صرد خزاعى ) که به رهبرى جمعیت بر گزیده شده بود, سخنانى بدین مضمون ایراد کرد
(ما در انتظار ورود خاندان پیامبر به سر مى بردیم و به آنها وعدهء یارى داده براى آمدن به عراق تشویقشان نمودیم , ولى وقتى در خواست ما عملى شد و پسر پیامبر به سرزمین ما آمد, سستى کرده ناتوانى پیشه ساختیم و وقت را به امروز و فردا گذرانده در انتظار حوادث نشستیم تا آنکه پسر پیامبر کشته شد
هان ! بپا خیزید و دست به قبضهء شمشیر ببرید! چه آنکه خشم خدا را بر انگیخته اید, و مادام که رضاى خدا را به دست نیاورده اید, نباید به میان زنان و فرزندان خود باز گردید. خدا از شما راضى نخواهد بود مگر آنکه انتقام خون فرزند پیامبر را بگیرید
از مرگ نترسید! به خدا سوگند هر کس از مرگ بترسد محکوم به شکست و ذلت است . باید مثل بنى اسرائیل باشید که موسى ـ علیه السلام ـ به آنان فرمود: شما با گوساله پرستى , به خود ظلم کردید, اینک در پیشگاه آفریدگار خود توبه نمایید و خود را بکشید...)(53)
به دنبال این اجتماع , سلیمان بن صرد جریان را به (سعد بن حذیفة بن یمان ) و شیعیان دیگر(مدائن ) نوشت و از آنان یارى خواست . آنان نیز دعوت سلیمان را پذیرفتند همچنین سلیمان به (مثنى بن مخرمهء عبدى ) و شیعیان دیگر(بصره ) نامه نوشت و آنها نیز پاسخ مساعد دادند
انگیزهء توابین
توابین معتقد بودند که مسئول قتل حسین ـ علیه السلام ـ در درجهء اول حکومت بنى امیه است نه افراد, و لذا به منظور خوانخواهى به سوى شام حرکت کردند و گفتند پس از انتقام از بنى امیه , به سراغ جنایتکاران کوفه مى رویم
همان طور که ملاحظه شد, انگیزهء این جنبش , احساس ندامت از گناه , و شوق به جبران خطا بود. در لابلاى سخنان و نامه ها و خطبه هاى توابین , احساس عمیق پشیمانى , و شور و شوق سوزان به شستشوى گناه , موج مى زند و هر کس مرورى در آنها بکند این موضوع را بخوبى لمس مى کند. همین انگیزه بود که قیام توابین را در ارزیابى ظاهرى به صورت یک قیام انتحار آمیز جلوه گر ساخته بود. توابین فقط در صدد گرفتن انتقام , و جبران لغزش و گناه خود بودند و جز این هیچ هدف دیگرى نداشتند. این عده نه طالب فتح و پیروزى بودند و نه خواهان حکومت و غنیمت , بلکه یگانه هدفشان انتقام بود. آنان وقتى خانه هاى خود را ترک مى گفتند اطمینان داشتند که دیگر به خانه هاى خود باز نخواهد گشت . آنان تشنهء مرگ در راه هدف خود بودند, به طورى که دشمن به آنها امان داد ولى آنها از قبول امان سرباز زدند! زیرا آن را دامى براى شکست قیام مى دانستند
نیرهاى توابین
تنها شیعیان نبودند که به انقلاب توابین پیوستند, بکله کلیهء کسانى که خواهان تغییر اوضاع , و شکستن یوغ ظلم دستگاه حکومت اموى از طریق جنبشى خونین بودند به توابین پیوستند
البته به علت آنکه قیام توابین یک قیام انتقامجویانه و شهادت طلبانه بود, و عناصر انقلابى هیچ هدفى جز انتقام و یا مرگ در این راه نداشتند, عدهء زیادى به آنان نپیوستند. در دفتر سلیمان بن صرد شانزده هزار نفر ثبت نام کرده بودند که از این عده جز پنج هزار نفر حاضر نشدند (54)در حالى که تعداد سپاه شام سى هزار نفر بود. البته علت این موضوع روشن است زیرا همیشه فقط افرادى که در سطح عالى فداکارى و جانبازى در راه عقیده قرار دارند, مجذوب اقدامات شهادت طلبانه مى شوند, بدیهى است که تعداد این قبیل افراد در هر زمانى اندک است
عملیات توابین
جنبش توابین در سال شصت و یک هجرى آغاز شد. توابین از آن تاریخ پیوسته ساز و برگ جنگى فراهم ساخته و مردم را مخفیانه به خونخواهى حسین ـ علیه السلام ـ دعوت مى کردند. مردم نیز از شیعه و غیر شیعه دسته دسته به آنها مى پیوستند. توابین سر گرم مقدمات قیام بودند که یزید مرد. پس از مرگ یزید, توابین عده اى را به اطراف فرستادند تا مردم را دعوت به همکارى کنند. در این هنگام , احتیاط و اختفا را کنار گذاشته علناً به تهیهء اسلحه و تجهیزات جنگى پرداختند
تا آنکه شب جمعه پنجم ربیع الثانى سال 65ق نخستین شعلهء قیام زبانه زد: در آن شب , توابین با هم به سوى تربت پاک امام حسین ـ علیه السلام ـ روانه شدند و همین که بالاى قبر آن حضرت رسیدند, فریادى از دل بر آورده عنان اختیار از کف دادند و این سخنان را با اشک دیدگان در هم آمیختند
(پروردگار! ما فرزند پیامبر را یارى نکردیم , گناهان گذشتهء ما را بیامرز و توبهء ما را بپذیر, به روح حسین و یاران راستین و شهید او رحمت فرست , ما شهادت مى دهیم که بر همان عقیده هستیم که حسین بر سر آن کشته شد. پروردگار! اگر گناهان ما را نیامرزى و به دیدهء رحم و عطوفت بر ما ننگرى زیانکار و بدبخت خواهیم بود...)
پس از پایان این صحنهء مهیج و شور انگیز, قبور شهدا را ترک گفته به سمت شام حرکت کردند و در سرزمینى بنام (عین الورده ) با سپاه شام , که فرماندهى آنها را عبید الله بن زیاد به عهده داشت , روبرو شدند و پس از سه روز نبرد سخت , سر انجام شکست خوردند و سران انقلاب بجز(رفاعه ) به شهادت رسیدند و بقیهء نیروهایشان به فرماندهى رفاعة بن شداد به کوفه باز گشتند و به هواداران مختار که در کوفه فعالیت داشتند, پیوستند (55)
قیام توابین , گر چه هدف اجتماعى روشنى نداشت , و نیز خیلى زود با شکست روبرو گردید, ولى در هر حال بر مردم کوفه تاءثیر عمیقى به جا گذاشت و افکار عمومى را براى مبازره با حکومت بنى امیه آماده ساخت
ب ـ قیام مختار
در سال شصت و شش هجرى (مختار بن ابى عبید ثقفى ) در عراق قیام کرد تا انتقام خون حسین ـ علیه السلام ـ را از قاتلان آن حضرت بگیرد
مختار پس از ورود(مسلم بن عقیل ) به کوفه , با او همکاى مى کرد, ولى همزمان با گرفتارى و شهادت مسلم , توسط عبید الله بن زیاد دستگیر و زندانى شد. او پس از حادثهء عاشورا به وساطت (عبد الله بن عمر)(شوهر خواهرش ) نزد یزید, از زندان آزاد گردید و چون در آن ایام (عبد الله بن زبیر) در مکه قیام کرده خود را خلیفهء مسلمانان معرفى مى کرد, مختار رهسپار مکه شد و به همکارى با عبدالله بن زبیر پرداخت
در سال شصت و چهار هجرى , پنج ماه پس از مرگ یزید, مختار چون آمادگى مردم عراق را جهت قیام و انقلاب بر ضد بنى امیه و بى میلى آنها را نسبت به حکومت عبدالله بن زبیر شنید, رهسپار کوفه گردید و فعالیت خود را آغاز کرد.];ّّ (56)
راز ناکامى عبد الله بن زبیر در عراق
براى آنکه بدانیم چرا مردم عراق ابتداءاً به ابن زبیر پیوستند و سپس دعوت مختارا را پذیرفته و بر ضد او قیام کردند, باید توجه داشته باشیم که جامعهء آن روز عراق خواستار دو چیز بود
1ـ اصلاحات اجتماعى و حمایت از موالى (مسلمانان غیر عرب که در حکومت بنى امیه مورد ستم واقع شده بودند
2ـ گرفتن انتقام خون بنى هاشم از امویان
به امید تاءمین این دو خواسته بود که جامعهء عراق با ابن زبیر بیعت کرد; زیرا وى , هم دشمن امویان بود و هم تظاهر به صلاح و زهد و بى اعتنایى به دنیا مى کرد, ولى عملاً ثابت شد که حکومت ابن زبیر چندان تفاوتى با حکومت امویان ندارد! درست است که ابن زبیر عراق را از زیر نفوذ و تسلط امویان نجات داد, ولى قاتلان حسین ـ علیه السلام ـ و عناصر جنایتکار و خطر ناکى همچون (شمر بن ذى ـ الجوشن ),(شبث بن ربعى ) و(عمرو بن حجاج ) که در فاجعه ء عاشورا نقش مهمى داشتند, نه تنها هنوز در کوفه زنده بودند, بلکه از مقربان حکومت بودند
پسر زیاد از نظر اجراى عدالت نیز مقصود عراقیان را تاءمین نکرد, زیرا موالى هنوز هم مثل زمان بنى امیه در محرومیت به سر مى برندند و قدرت و امکانات , همه در دست شیوخ قبائل بود. عدم تاءمین خواسته هاى عراقیان باعث شد که مردم از اطراف ابن زبیر پراکنده شده از قیام مختار پشتیبانى کنند
مختار دعوت خود را وابسته به (محمد بن حنفیه ), فزرند امیر موءمنان , معرفى کرد و همین مطلب باعث اطمینان مردم به حرکت وى شد. او شعار خود را جمله ء(یالثارات الحسین ):(پیش به سوى انتقام گیرى خون حسین ) قرار داد و این موضوع , عراقیان را به تاءمین اهداف خویش امیدوار مى کرد
مختار پس از رسیدن به قدرت , از گروه (موالى ) حمایت کرد و گامهایى در جهت تاءمین حقوق اجتماعى آنان برداشت . این اقدام مختار, اشراف و بزرگان قبائل عرب را بر ضد وى تحریک کرد. آنان اجتماعاتى به این منظور تشکیل داده توطئه ها کردند و با کمک نیروهاى عبد الله بن زبیر براى جنگ با مختار آماده شدند. در راءس این سران مخالف , قاتلان امام حسین ـ علیه السلام ـ قرار داشتند, و همین موضوع کافى بود که انقلابیون را وادار به ایستادگى نموده براى رسیدن به پیروزى مصمم سازد
مختار, قاتلان امام حسین ـ علیه السلام ـ را سخت مورد تعقیب قرار داد و به هلاکت رسانید , به طورى که ظرف یک روز دویست و هشتاد نفر از آنان را کشت و خانه هاى چند تن از سران جنایتکاران را که فرار کرده بودند, ویران کرد. از جمله خانه ء(محمد بن اشعث ) را تخریب کرد و دستور داد با مصالح آن , خانه ء(حجر بن عدى ) شهید و یار جانباز على ـ علیه السلام ـ را که توسط زیاد بن ابیه تخریب شده بود, بسازند (57)
4ـ انقراض بنى امیه
بحث اجمالى پیرامون نهضت توابین و قیام مختار, از این جهت صورت گرفت که این دو قیام تاریخى از نظر زمانى به فاصلهء کمى پس از شهادت امام حسین ـ علیه السلام ـ رخ داده اند, وگرنه مى دانیم که قیامهاى نشاءت گرفته از نهضت امام حسین ـ علیه السلام ـ منحصر به اینها نبوده است , بکله طى سالهاى بعد چندین قیام صورت گرفت که بزرگترین آنها انقلاب عباسیان بود که در سال 132هجرى به پیروزى رسید و بساط حکومت بنى امیه را برچید. نیرومندترین عامل پیروزى عباسیان در این انقلاب , شرح ستمگریهاى بنى امیه نسبت به بنى هاشم و مظلومیت این خاندان بود و از نظر تحریک خشم مردم بر ضد بنى امیه , یاد آورى شهادت امام حسین ـ];ّّ علیه السلام ـ بیشترین تاءثیر را داشت
مورخان مى نویسند
هنگامى که سر بریده ء(مروان ), آخرین خلیفه اموى , را نزد(ابو العباس ), نخستین خلیفهء عباسى , آوردند, ابوالعباس سجده اى اى طولانى کرد و پس از آنکه سراز سجده برداشت , خطاب به سر بریدهء مروان چنین گفت
(ستایش خدا را که انتقام مرا از تو و قبیله ات گرفت , ستایش خدا را که مرا بر تو پیروز و مظفر گردانید). سپس افزود:(اکنون , برایم مهم نیست که مرگم کى فرا رسد, زیرا به انتقام خون حسین ـ علیه السلام ـ دو هزار نفر از بنى امیه را کشتم ...) (58)
وقتى که جنازه هاى نیمه جان سران بنى امیه را در برابر ابوالعباس روى هم انباشتند, دستور داد بر فراز جنازه ها سفره اى گستردند و غذا آماده نمودند, آنگاه روى جنازه ها نشست و سر گرم صرف غذا شد, در حالى که هنوم بعضى از آنها زیر پاى او تکان مى خوردند! وقتى که از خوردن غذا فارغ شد, گفت : هرگز در عمرم غذایى به این گوارایى نخورده ام
آنگاه گفت : پاهاى اینها را گرفته بکشید و در راهها بیفکنید تا مردم اینان را پس از مرگشان نیز لعن کنند(همچون زمان حیاتشان ). طولى نکشید که مردم دیدند سگها پاهاى جنازه هایى را گرفته و بر زمین مى کشند و مى برند که لباسهاى ملیله دوزى شده و گرانقیمت بر تن آنها است ! (59)


1/1- ابن حجر العسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابة، ط1، بیروت، دارحیأ التراث - العربى، 1328 ه'.ق، ج 1، ص -333 حافظ ابن عساکر، تاریخ دمشق، (جلد مربوط به شرح حال حسین بن على)، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودى، ط 1، موسسة المحمودى للطباعةو النشر، 1398 ه'.ق، ص 141.
1/2-ابن حجر، همان کتاب، ص 333.
1/3-حافظ ابن عساکر، همان کتاب، ص 164.
1/4-نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ط 2، قم، مکتبة بصیرتى، صفحات: 114 و 249 و 530.
1/5-نصر بن مزاحم، همان کتاب، ص 507.
1/6-ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 405.
1/7-ابن حجر، همان کتاب، ص 333.
1/8-جهت اطلاع بیشتر در این زمینه ر.ک به: ارزیابى انقلاب حسین، تالیف محمد مهدى شمس الدین، ترجمه مهدى پیشوائى، چاپ 2، قم، انتشارات توحید.
1/9-درباره انگیزه سخنان مغیره در صفحات آینده توضیح خواهیم داد.
1/10- ابن قتیبه دینورى، الامامة السیاسة، ط 3، قاهره، مکتبه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه'.ق، ج 1، ص 184.
1/11- طوسى، اختیار معرفة الرجال )، تصحیح و تعلیق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 48.
1/12-ابن قتیبه دینورى، همان کتاب، ج 1، ص .180 این نامه با اختلاف در الفاظ، در بحارالانوار (تهران، مکتبه الاسلامیه، 1393 ه'.ق) ج 44، ص 212 به بعد - احتجاج طبرسى (نجف، المطبعة المرتضویة)
ج 2، ص 161 - اختیار معرفه الرجال (تصحیح و تعلیق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه'.ق) ص 48 آمده است، ولى ما در ترجمه، عبارت الامامة و السیاسة را در نظر گرفتیم.
1/13-کتاب سلیم بن قیس الکوفى، قم، داراکتب الاسلامیه، ص 206 - طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضویه، ص 161 - علامه امینى، عبدالحسین، الغدیر، ط 4، بیروت، درالکتاب العربى، 1397 ه'.ق، ج 1، ص 198.
1/14-تحف العقول، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، 1363 ه'.ش، ص 237-239.
1/15-شریف القرشى،باقر، حیاة الامام الحسین بن على، قم، مکتبة الداورى، ج 2، ص 231 (به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید.)
1/16-شیخ مفید، الارشاد،قم، مکتبة بصیرتى، ص 200.
1/17-شیخ مفید، همان کتاب، ص 203- ابومخنف، لوط بن یحیى بن سعید بن مخنف ازدى، مقتل الحسین، قم، ص .16 از آنجا که مطالب نسخه موجود از مقتل معروف ابى مخنف که از قدیمى‏ترین منابع در مورد حادثه عاشورا است، با آنچه طبرى و دیگران از او نقل کرده‏اند تطبیق نمى‏کند، و از این نظر از اعتبار لازم برخوردار نیست، حجه الاسلام والمسلمین آقاى حاج شیخ حسن غفارى روایت طبرى از ابى مخنف را در این زمینه استخراج و با مقدمه‏اى در شرح حال لوط بن یحیى همراه با پاورقیها و تعلیقات و توضیحات مفید به صورت مستقل به طبع رسانده‏اند. در این کتاب هر جا از این مقتل نام برده‏ایم، مقصود این نسخه است.
1/18-د بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، مکتبه الداورى، ص 15.
1/19-آنچه در زمینه ماهیت و عوامل قیام امام حسین (ع) در این بخش مطرح گردید، از بحثهاى استاد شهید مرتضى مطهرى در جلد دوم کتاب «حماسه حسینى» (تهران، انتشارات صدرا، 1361 ه'.ش) اقتباس و تلخیص شده است.
120-لسى، بحارالانوار، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1393 ه'.ق، ج 44، ص 329.
1/21- مقتل الحسین، قم، ص 85 - محمدبن جریر الطبرى، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 6، ص 229 - عز الدین بن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 4، ص 48 - نجمى، محمد صادق، سخنان حسین بن على (ع) از میدنه تا کربلا، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، ص 148.احمد بن یحیى البلاذرى نیز بخشى از این خطبه را در «انساب الاشراف» ج 3، ص 171 نقل کرده است .
1/22-برى، همان کتاب، ص 200- ابو مخنف، همان کتاب، ص 86 - نجمى، همان کتاب، ص .54 .
23- حسن بن على بن شعبه، تحف العقول، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، 1363ه'.ش، ص 245 - ابومخنف، همان کتاب، ص 86 - طبرى، همان کتاب ص 229 - نجمى، همان کتاب، ص .180 این خطبه را ابن عساکر در تاریخ دمشق(تحقیق: شیخ محمد باقر محمودى، چاپ موسسه بیادر214) و سید بن طاووس در اللهوف (قم، مکتبه الداورى، ص 33) و مجلسى در بحارالانوار (تهران، المکتبه الاسلامیه، 1393 ه'.ق، ج 44، ص 192) با اندکى تفاوت نقل کرده‏اند و طبق نقل ابن عساکر و مجلسى، امام این خطبه را در کربلا و پس از رویارویى با سپاه عمربن سعد ایراد کرده است. آنچه ما نقل کردیم طبق روایت حسن بن على بن شعبه است.
1/24-ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ط 1، قاهره، داراحیأ الکتب العربى، 1378 ه'.ق، ج 9،ص 53(شرح خطبه 139) سخنان ابوسفیان را «ابن عبدالبر» در کتاب «الاستیعاب فى معرفه الاصحاب»(در حاشیه الاصابه) ط 1، بیروت، دارااحیأ التراث العربى، 1328 ه'.ق، ج 4، ص 87 و تقى الدین مقریزى در کتاب «النزاع و التخاصم فیما بین بنى امیه و بنى هاشم» (قاهره، مکتبه الاهرام) با این تفاوت نقل کرده‏اند که ابوسفیان این سخنان را خطاب به عثمان گفته است.
1/25-ترى، شیخ محمد تقى، قاموس الرجال، تهران، مرکز نشر کتاب، 1379 ه.ق، ج 10، ص 80.
1/26-عودى، على بن الحسین، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ج 3، ص 454 (شرح حال مامون).
1/27-عشر الندامان قومواواسمعوا صوت الاغانى
واشربوا کاس مدام واترکوا ذکر المعانى
شغلتنى نغمه العیدان عن صوت الاذان
و تعوضت عن الحور خمورا فى الدنان
(سبط ابن الجوزى، تذکره الخواص، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1383 ه'.ق، ص 291).
1/28-حاج شیخ عباس قمى، تتمة المنتهى فى وقایع ایام الخلفأ، چاپ دوم، تهران، شرکت سهامى طبع کتاب، 1333 ه'.ق، ص 44.
1/29-غذقذونه نام ناحیه سرحدى میان شام و روم بوده است که طراطوس و مصیصه در آن واقع است.
1/30-دیرمران محلى در نزدیک دمشق است. یاقوت حموى مى‏گوید: «مران به ضم حرف اول، تثنیه مر مى‏باشد»
(معجم البلدان، ماده دیر). دیرهاى مسیحى نشین در اطراف بلاد اسلام مرکز بدترین و وقیحترین انواع فسق و فجور و شرابخوارى بوده است و همه هوسرانان عصر اموى و عباسى براى استفاده از وسائل لهو و لعب به این مکانها که در اصل براى عبادت بوده است، روى مى‏آوردند. یزید نیز به همین جهت به دیر مران که مرکز سرسبز و خرم و آماده براى فسق و فجود بوده، رفته بوده است (عسکرى، سید مرتضى، نقش ائمه در احیأ دین، تهران، موسسه اهل البیت، بنیاد بعثت، 1361 ه'.ش، ج 6، ص 72 (به نقل از: معجم البلدان و الدیارات شابشتى).
1/31-ابن واضح، تاریخ یعقوبى، ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتى، چاپ سوم، تهران، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، 1362 ه'.ش، ج 2، ص 160 -بلاذرى، احمد بن یحیى، انساب الاشراف، بغداد، مکتبة المثنى، ج 4، ص 3، - یاقوت حموى، معجم البلدان، بیروت، دارحیأ التراث العربى، 1399 ه'.ق، ص 534(ماده دیر) بااندکى اختلاف در الفاظ .
1/32 -على بن الحسین، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ج 3، ص7 6.
1/33- اخطب خوارزمى، مقتل الحسین، تحقیق: شیخ محمد سماوى، قم، مکتبة المفید، ج 2، ص 183.
1/34-مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 68.
1/35- سمو المعنى فى سموالذات، بیروت، مکتبة دارالتربیة، 1972 م، ص 58.
1- حاج شیخ عباس قمى , تتمة المنتهى فى وقایع ایام الخلفا, چاپ دوم , تهران , شرکت سهامى طبع کتاب ,
1333هـ.ش , ص 43 البته خوردن شراب در آیین واقعى مسیح مثل آیین اسلام تحرم شده است . گرایش یزید به مسیحیت , در حقیقت , به انحرافها و بد آموزیهاى ساختگى اى بود که بعدها در این آیین راه یافته بود
2چانکه بعضى از دانشمندان گفته اند, ظاهراً(سرجون ) معرب (سر ژیوس ) مى باشد-
3- ابو مخنف , مقتل الحسین , قم , ص 22ـ طبرى , تاریخ الاءمم و الملوک , بیروت , دار القاموس الحدیث , ج 6 ص 199ـ ابن اثیر, الکامل فى التاریخ , بیروت , دار صادر, ج 4 ص 23ـ شیخ مفید, الارشاد, قم , مکتبة بصیرتى , ص 205 ـ ابو على مسکویه , تجارب الاءمم , تهران , موءسسهء سروش , 1366هـ.ش , ج 2 ص 42بنا به نقل (فردینان توتل ) مسیحى در(معجم اءعلام الشرق و الغرب = المنجد), وزیر مالیه و حسابدار ارتش معاویه (منصور بن سرجون ) پدر(یوحنا دمشقى ) بوده است . آیت الله لطف الله صافى در کتاب (پرتوى از عظمت حسین علیه السلام ) در این زمینه مى نویسند:(عقاد) در کتاب (معاویه بن ابى سفیان فى المیزان )(ص 168 مى گوید: معاویه امور مالى را به (سر جون بن منصور) و پس از او به پسرش (منصور) واگذار کرد.(ابو على مسکویه ) مى نویسد:منشى دیوان مالیات حکومت معاویه و یزید(سر جون بن منصور) رومى بود ( تجارب الاءمم , تهران , موءسسهء سروش , 1366هـ.ش , ج 2ص 211و 291. از طرف دیگر, از امام صادق علیه السلام روایت شده است که هنگامى که على بن الحسین علیه السلام را با دیگر بازماندگان امام حسین علیه السلام در دمشق در خانهء مخروبه اى جاى دادند, یکى از آنان گفت : ما را در این خانه جاى داده اند که سقف فرو ریزد و ما را بکشد. نگهبانان به زبان رومى گفتند: اینها را بنگر, از خراب شدن خانه مى ترسند, با آنکه فردا آنها را مى برند و مى کشند! على بن الحسین علیه السلام فرمود: هیچ کس از ما زبان رومى را جز من بنیکویى نمى دانست (ابو جعفر محمد بن الحسین الصفار, بصائر الدرجات , تصحیح و تعلیق : حاج میرزا محسن کوچه باغى , تهران , منشورات الاءعلمى , 1404هـ.ق , جزء 7 باب 12 ص 338 این روایت نشان مى دهد که ماءموران حکومت ];ّّ یزید, جهت نگهبانى اسیران , به زبان رومى سخن مى گفته اند و به احتمال قوى رومى الاءصل بوده اند. التبه آگاهى امام چهارم از زبان رومى در پرتو علم امامت بوده است و اصولا این روایت در کتاب (بصائر الدرجات ) در باب آگاهى امامان از همهء زبانها نقل شده است
4انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الاءمة براع مثل یزید(سید بن طاووس ,- اللهوف فى قتلى الطفوف , قم , منشورات مکتبة الداورى , ص 11
5ما الامام العامل بالکتاب و الاخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات الله (شیخ مفید,- الارشاد, قم , مکتبة بصیرتى , ص 204ـ ابو محنف , مقتل الحسین , قم , ص 17ـ طبرى , تاریخ الاءمم و الملوک , بیروت , دار القاموس الحدیث , ج 6 ص 196
6دکتر شهیدى , سید جعفر, قیام حسین علیه السلام , تهران , دفتر نشر فرهنگ اسلامى , 1359هـ.ش , ص - 185
7- آیتى , دکتر محمد ابراهیم , بررسى تاریخ عاشورا, چاپ دوم , تهران , کتابخانهء صدوق , 1347هـ.ش , ص 47
8بلا ذرى , احمد بن یحیى , انساب الاءشراف , ط 1 بیروت , موءسسه الاءعلمى للمطبوعات , 1394هـ.ق , ص - 317
9هر دو جریان را مسعودى در مروج الذهب (بیروت , دار الاندلس , ج 3 ص 31 آورده است-
10- این ابى الحدید, شرح نهج البلاغه , قاهرة دار احیاء الکتب العربیة, 1961م , ج 7 ص 159
11- سورهء شورى :22
12- سورهء اسراء . 26
13- سورهء احزاب : 33
14- اخطب خوارزمى , مقتل الحسین , تحقیق و تعلیق : شیخ محمد سماوى , قم , منشورات مکتبة المفید, ج 2 ص 61ـ سید بن طاووس , اللهوف فى قتلى الطفوف , قم , منشورات مکتبة الداورى , ص 74 ـ دکتر شهیدى , سید جعفر, زندگانى على بن الحسین ـ علیه اسلام ـ چاپ اول , تهران , دفتر نشر فرهنگ اسلامى , 1365هـ.ش , ص 66
15- دکتر شهیدى , سید جعفر, تاریخ تحلیلى اسلام تا پایان امویان , چاپ ششم , تهران , مرکز نشر دانشگاهى , 1365 هـ.ش , ص 170
16- تاریخ الامم و الملوک , بیروت , دار قاموس الحدیث , ج 7 ص 421
17- الارشاد, قم , مکتبة بصیرتى , ص 260
18- تاریخ یعقوبى , نجف , منشورات المکتبة الحیدریة, 1348هـ. ق , ج 3 ص 49(ضمن حوادث زمان حکومت عمر بن عبدالعزیز). این مطلب در کتاب (الاختصاص ) شیخ مفید(قم , دفتر انتشارات جامعهء مدرسین ), ص 315و نیز در بحار الاءنوار(تهران , مکتبة الاسلامیة, 1393هـ.ق ) ج 46 ص 119از امام صادق ـ علیه السلام ـ به این صورت نقل شده است : لما ولى عبدالملک بن مروان فاستقامت له الاءشیاء, کتب الى الحجاج کتابا و خطه بیده , کتب فیه :بسم الله الرحمن الرحیم من عبدالله عبدالملک بن مروان الى الحجاج بن یوسف اما بعد فحسبى دماء بنى ـ عبدالمطلب فانى راءیت آل ابى سفیان لما و لغوا فیها لم یلبثوا بعدها الا قلیلا و السلام ... (مثل مشهور:هر که با آل على در افتاد, بر افتاد), ریشه در همین گونه واقعیات مسلم تاریخى دارد
19- ابن الطقطقا, الفخرى فى الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة, بیروت , دار صادر, ص 122
20- (استاد شهید) مطهرى , مرتضى , حماسهء حسینى , چاپ اول , تهران , انتشارات صدرا, 1361هـ.ش , ج 1 ص 312ـ 313
21- امین , احمد, فجر الاسلام , ط 9 مکتبة النهضة المصریه , 1964م , ص 284
22- شمس الدین , محمد مهدى , ارزیابى انقلاب حسین ـ علیه السلام ـ ترجمهء مهدى پیشوائى , قم , انتشارات توحید, 1362 ص 135ـ 137
23- شمس الدین , همان کتاب , ص 137ـ 140
24- سید بن طاووس , اللهوف فى قتلى الطفوف , قم , منشورات مکتبة الداورى , ص 69
25- الحمد الله الذى فضحکم و قتلکم و اءکذب احدوثتکم
26- انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا و الحمدلله (شیخ مفید, الارشاد, قم , مکتبة بصیرتى , ص 244
27- سید بن طاووس , همان کتاب , ص 68
28 دکتر آیتى بیرجندى , محمد ابراهیم , بررسى تاریخ عاشورا, چاپ دوم , تهران , کتابخانهء صدوق , 1347هـ.ش , ص 203
29- در کتاب (لهوف ) رواى خطبه ,(بشیر بن خزیم اسدى ) ذکر شده است و در نسخه ء(بلاغات النساء), هم به صورت خدیم و هم به صورت خدام , نقل شده است
30- معمولاً هر جا ام کلثوم , به صورت مطلق یاد شود, مقصود زینب کبرى ـ علیها السلام ـ دختر بزرگ على علیه السلام ـ است
31- بلاغات النساء, قم , مکتبهء بصیرتى , ص 24 دکتر شهیدى , سید جعفر, قیام حسین ـ علیه السلام ـ تهران , دفتر نشر فرهنگ اسلامى , 1359هـ.ش , ص 182
32- وقتى پیامبر اسلام مکه را فتح کرد, بزرگان قریش و در راءس آنان ابو سفیان , جد یزید, از گذشتهء خود پشیمان بودند و مى ترسیدند که پیامبر آنان را مجازات کند, ولى حضرت به آنان فرمود:(بروید, شما آزاد شدگانید) زینب ـ علیها اسلام ـ با این بیان , اشاره به آن عفو بزرگ جد خود در مورد جد یزید دارد
33- ابن ابى طیفور, همان کتاب , ص 12ـ 23
34- دکتر شهیدى , سید جعفر, قیام حسین علیه السلام , تهران , دفتر نشر فرهنگ اسلامى , 1359هـ.ش , ص 187ـ 189 با اندکى تغییر در الفاظ و عبارات
35- سید ابن طاووس , اللهوف , قم , منشورات الداورى , ص 66ـ دکتر شهیدى , سید جعفر, زندگانى على بن الحسین علیه السلام , چاپ اول , تهران , دفتر نشر فرهنگ اسلامى , 1365هـ.ش , ص 56ـ حسنى , على اکبر, امام چهارم پاسدار انقلاب خونین کربلا, قم , انتشارات نسل جوان , ص 38ـ 40) احتمال هست که این سخنرانى در باز گشت اهل بیت از شام , در کوفه ایراد شده باشد, زیرا از ایک طرف , خطبه طولانى است و در موقع رفتن به شام , براى ایراد چنین خطبه اى , نه آزادى وجود داشت و نه وقت و فرصت , و از طرف دیگر, طبرسى در آغاز این خطبه مى گوید: احتجاج على بن الحسین ـ علیه السلام ـ على اهل الکوفه حین خرج من الفسطاط و توبیخه ایاهم على غدر هم و نکثهم ...(احتجاج , نجف , المطبعة المرتضویة ج 2 ص 166 و مى دانیم که موقع رفتن به شام خیمه اى وجود نداشته است که امام از آن بیرون آید
36- سورهء زمر: 42
ّّ 37 سید بن طاووس , اللهوف فى قتلى الطفوف , قم , منشورات مکتبة الداورى , ص 68
38- برخى از مورخان که خطبهء حضرت سجاد را با عبارت (فضلنا بسبع ) نقل کرده اند, فضیلت هفتم را ذکر نکرده اند, و برخى , فضیلت هفتم را به صورت (منا البتول ) و بعضى دیگر(منا المهدى ) نقل کرده اند
39- اشاره است به داستان نصب حجر الاءسود توسط پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم در سن 35سالگى آن حضرت و رفع اختلاف مردم مکه با این تدبیر
40- گویا اشاره است به شکسته شدن شمشیر على علیه السلام در جریان جنگ (احد) که از طرف خداوند عالم , شمشیر ذو الفقار به او داده شد. شاید هم اشاره به موردى بوده که حضرت با دو دست شمشیر مى زده است , به قرینه ء دو نیزه
41- دربارهء هجرت کردن على علیه السلام چند احتمال وجود دارد که ذیلاً به آنها اشاره مى شود
الف ـ هجرت از مکه به مدینه در صدر اسلام و سپس هجرت از آنجا به یمن در اواخر عمر پیامبر براى ارشاد و هدایت مردم آن سامان
ب ـ هجرت از مکه به مدینه و سپس از آنجا به کوفه (پس از رحلت پیامبر و در دوران خلافت خود على علیه السلام
ج ـ هجرت از مکه به شعب ابى طالب (که مدت سه سال طول کشید) و سپس هجرت از مکه به مدینه (حسنى , على اکبر, امام چهارم پاسدار انقلاب خونین کربلا, قم , انتشارات نسل جوان , ص 66
42- بحار الاءنوار, تهران , المکتبة الاسلامیة, 1393هـ. ق , ج 45 ص 137 بعضى از قسمتهاى خطبهء امام سجاد علیه السلام ترجمه نگردیده است و این قسمتها با نهادن سه نقطه مشخص شده است
43- کامل بهائى , تهران , مکتب مرتضوى , ص 301
44- سبط ابن الجوزى , تذکرة الخواص , نجف , منشورات المکتبة الحیدریة, 1383هـ.ق , ص 262
45- سبط ابن الجوزى , همان کتاب , ص 290
46- البته این قسمت را یزید, یا مورخان دربارى آن روزگار, از خود اضافه کرده اند زیرا هرگز امام حسین ـ علیه السلام ـ نگفته بود که حاضر است دست بیعت در دست یزید بگذارد, و اساساً پیام نهضت عاشورا, از اول تا آخر, نفى بیعت با یزید و یزیدیان است
47- ابن اثیر, الکامل فى التاریخ , بیروت , دار صادر, ج 4 ص 87ـ این جریان را طبرى در تاریخ خود(چاپ بیروت , دار القاموس الحدیث , ج 6 ص 266 و نیز سبط ابن الجوزى در تذکرة الخواص (چاپ نجف , المطبعة الحیدریة, 1383 هـ. ق , ص 261و 265 به اختصار نقل کرده اند
حتى ابن زیاد نیز پس از فاجعهء کربلا از عواقب جنایتى که مرتکب شده بود, نگران شد. گواه این معنا گفتگویى است که بین او و عمر بن سعد رد و بدل شده است و طبرى و ابى مخف آن را بدین صورت نقل کرده اند
پس از کشته شدن حسین بن على علیه علیه السلام , عبید الله بن زیاد به عمر بن سعد گفت : آن نوشته اى که دربارهء قتل حسن به تو داده بودم , کجاست ؟ عمر سعد گفت
ـ به دنبال اجراى فرمان تو رفتم و آن نامه گم شد
ـ حتما باید آن را بیاورى
ـ گم شده است
ـ به خدا سوگند باید آن را به من برگردانى
ـ آن را نگهداشته ام تا در مدینه به پیر زنان قریش نشان داده دستاویز قرار دهم , من به تو یک خدمت و خیر خواهى کردم که اگر به پدرم سعد وقاص کرده بودم , حق پدرى او را ادا کرده بودم
در این هنگام برادر ابن زیاد بنام (عثمان ) گفت : عمر بن سعد راست گفت , به خدا سوگند دوست داشتم که تا روز قیامت نسل زیاد خوار مى شد ولى حسین بن على کشته نمى شد
رواى قضیه که خود شاهد این گفتگو بوده , اضافه مى کند: به خدا سوگند ابن زیاد خوف برادر خود را رد نکرد!(تاریخ الاءمم و الملوک , بیروت , دار القاموس الحدیث , ج 6 ص 268ـ ابو مخنف , مقتل الحسین , قم , ص 229
48- مروان پس از مرگ معاویه در مدینه بود است , مگر اینکه بگوییم در این مدت به شام سفر کرده بوده است
49- عماد الدین طبرى , کامل بهائى , تهران , مکتب مرتضوى , ص 302
50- تاریخ یعقوبى , نجف , منشورات الحیدریة, 1384هـ. ق , ج 3 ص 49ضمن حوادث زمان حکومت عمر بن عبدالعزیز). این نامه را در صفحات گذشته نیز نقل کرده ایم
51- عبدالله بن عفیف از یاران على علیه السلام بود و یک چشمش را در جنگ جمل و چشم دیگر را در جنگ صفین از دست داده بود
52- محمد بن جریر الطبرى , تاریخ الاءمم و الملوک , بیروت , دار القاموس الحدیث , ج 6 ص 263ـ ابو مخنف , مقتل الحسین , قم , ص 207ـ سید ابن طاووس , اللهوف فى قتلى الطفوف , قم , منشورات مکتبة الداورى , ص 69
53- و اذ قال موسى لقومه یا قوم انکم ظلمتم اءنفسکم باتخاذکم العجل فتوبوا الى بارکم فاقتلوا اءنفسکم ...(بقره :54
54- از مدائن هفتاد نفر و از بصره سیصد نفر جهت پیوستن به توابى حرکت کرده بودند, اما هنگامى به میدان جنگ نزدیک شدند که توابین شکست خورده بودند
55- ابو مخنف , مقتل الحسین , ص 248ـ 310ـ ابن اثیر, الکامل فى التاریخ , بیروت , دار صادر, ج 4 ص 158ـ 186
56- ابوالعباس المبرد, الکامل فى اللغة و الاءدب , ط 1 بیروت , دارالکتب العلمیة, 1407هـ.ق , ج 2 ص 112ـ 116ـ اخطب خوارزمى , مقتل الحسین , تحقیق و تعلیق شیخ محمد سماوى , قم , منشورات المفید, ج 2 ص 202به بعد. در آن ایام توابین در کوفه سرگرم آمادگى و جمع آورى نیرو بودند, ولى مختار مى گفت : سلیمان آگاهى لازم را در مسائل جنگى و نظامى ندارد و بزودى شکست خواهد خورد
57- ابن اثیر, همان کتاب , ج 4 ص 211ـ 244
58- ابن ابى الحدید, شرح نهج البلاغه , قاهر, دار احیاء الکتب العربیة, ج 7 ص 130 این قضیه را مسعودى نیز در مروج الذهب (بیروت , دارالاءندلس ) ج 3 ص 257نقل کرده , ولى به جاى دو هزار نفر, دویست نفر نقل کرده است
59- ابن ابى الحدید, همان کتاب , ج 7 ص 139 .

ماه شعبان فرارسید این ماه مبارک مبارکتان

ماه شعبان بر همگان مبارک باد .           

در عمق خاطراتم

اللهم عجل لولیک الفرج والنصر

یکمین سال پیروزی حزب الله بر امت اسلامی مبارک باد

هرکس را  خدا یاری نماید هیچ قدرتی نمی تواند به او لطمه ای بزند .

یکمین سال پیروزی خزب الله لبنان به رهبری سلاله پاک پیامبر صلی الله علیه و آله سید حسن نصرالله بر مسلمین و ازاد اندیشان و احرار جهان تبریک عرض می نمایم .اللهم عجل لولیک الفرج والنصر

خواستگاه نور از : دانشمند فرزانه علی موسوی گرمارودی

خاستگاه نور !

شعری که ملاحظه می کنید، در مسابقه ادبی یغما بمناسبت آغاز پانزدهمین قرن بعثت پیامبر اسلام در مهرماه 1347بین اشعارنو رسیده از سراسر کشور ممتاز شناخته شد و برنده جایزه گردید .سراینده آن آقای علی موسوی گرمارودی است که در نشریه نجات نسل جوان ، شماره 4 بیستم بهمن ماه 1347 درج گردیده .

چون این اشعار دارای مزامین عالی در خصوص بعثت است برای لذت بردن علاقه مندان در این وبلاگ درج می شود .

غروبی سخت دلگیر است

ومن ، بنشسته ام اینجا ،کنار غار پرت و ساکتی ، تنها

که میگویند : روزی روزگاری ، مهبط وحی خدا بوده است ،

ونام آن حرا بوده است .

واینجا کعبه و بطحا است ...

وروز از روزهای حج پاک ما مسلمانها است .

**

برون از غار :

زپیش روی وزیر پای من ، تا هرکجا ، سنگ و بیابان است .

هواگرم است و تبدار است اما می گراید سوی سردی ، سوی خاموشی .

و خورشید از پس یک روز تب ، در بستر غرب افق ، آهسته میمیرد ...

ودر اطراف من از هیچ سوئی ، رد پایی نیست .

ودور من صدایی نیست .

فضا خالی است

و ذهن خسته و تنهای من ، چون مرغ نوبالی ،

- که هردم شوق پروازی بدل دارد –

کنار غار ، از هر سنگ ، هر صخره

                                               پرد بر صخره ای دیگر ..

و می جوید به کاوشهای پی گیری ، نشانی های مردی را .

- نشانی ها ، که شاید مانده بر جا ، دیر دیر : از سالیانی پیش –

ومن همراه ذهن خود ، در غار می گردم .

وپیدا می کنم گوئی نشانی های که می جویم :

                                      همانست ، اوست

کنار غار ، اینجا ، جای پای اوست ، می بینم .

و می بویم تو گویی بوی او را نیز

همانست اوست :

یتیم مکه ، چوپانک ، جوانک ، نوجوانی از بنی هاشم

                                       وبازرگان راه مکه و شامات 

                                                     امین ، آن راستین ، آن پاکدل ، آن مرد ،

                                        وشوی برترین بانو : خدیجه .

                                                                       نیز ، آن کس کو سخن جز حق نمی گوید .

                                                                       وغیر از حق نمی جوید .

                                                                       وبتها را ستایشگر نمی باشد .

واینک : این همان مرد ابر مرد است .

                             محمد (ص) اوست

پلاسی بر تن است اورا .

و می بینم که بنشسته است ، چونان چون همان ایام .

همان ایام کاین ره بسا ، بسیار می پیمود .

و شاید نازنین پایش زسنگ راه می فرسود .

ولی اوهمچنان هر روز می آمد .

                                 ومی آمد ..... ومی آمد

و تنها می نشست اینجا .

غمان مکه مشوم آن ایام را با غار می نالید .

غم بی همزبانیهای خود را نیز ...

ومن ، اکنون ، به هر سنگی که در این غار می بینم ،

به روشن تر خطی می خوانم آن فریادهای خامش اورا ...

واکمون نیز گوئی آمده است او .. آمده است اینجا ،

ومی گوید غم آن روز گاران را :

عجب شبهای سنگینی !

                            همه بی نور !

نه از بام فلک ، قندیل اختر ها بود آویز .

نه اینجا – وادی گستردهء دشت حجاز – از شعله نوری ، سراغی هست .

زمین ، تاریک تاریک است و برج آسمانها نیز .

نه حتی در همه ام القری یک روز روشن .

تمام شهر بی نور است ...

نه تنها شب ، که اینجا روزهم بسیار شبرنگ است .

فروغی هست اگر از آتش جنگ است !

فروزان مهر ، اینجا سخت بی نور است ، بی رنگ است .

تو گوئی راه خود را هرزه می پوید .

و نهر نور آن ، زانسوی این دنیا بود جاری .

مه ، اندر گور شب خفته است و نا پیداست .. پیدا نیست .

سیه رگهای شب – این کوچه ها – از خون مه خالیست .

در آن ها می دود چرکاب تند ننگ و بد نامی ، بد اندیشی

                                              ودر رگهای مردم هم .

سیه بازارهای روسپی نامردمان گرم است .

تمام شهر گردابی است پر گنداب .

تمام سرزمینها نیز

                                  دنیاهم .

وگوئی قرن ، قرن ننگ و بد نامی است .

فضیلتها لجن آلوده ، انسانها سیه فکر و سیه کارند ...

و انسانها نام اشرافی زیبائی است از معنی تهی مانده ...

**

محمد (ص) گرم گفتاری غم آلود است .

و خور ، دیریست مرده ، غار تاریک است .

ومن چیزی نمی بینم .

ولی گوشم به گفتار است ...

ومی بینم تو گوئی رنگ غمگین کلامش را :

خدای کعبه ، ای یکتا !

درودم را پذیرا باش ، ای بر تر .

و بشنو آنچه می گویم :

پیام درد انسانهای قرنم را زمن بشنو .

پیام تلخ دختر بچگان ، خفته اندر گور .

پیام رنج انسانهای زیر بار ، وز آزادگی مهجور .

پیام آنکه افتاده است در گرداب

                             و فریادش بلند است : ای آدمها ....

       پیام من ، پیام او ، پیام او ...

 محمد (ص) غمگنانه ناله ای سر می دهد آنگاه میگوید :

خدای کعبه ، ای یکتا !

درون سینه ها یاد تو متروک است

واز بی دانشی و از بزهکاری :

- مقام بر ترین مخلوق تو ، انسان -

بسی پائین تر از حد سگ و خوگ است .

خدای کعبه ، ای یکتا !

فروغی جاودان بفرست ، کاین شبها بسی تار است .

ودست ! اهرمن ها سخت در کار است .

و دستی را به مهر از آستین باز ، بیرون کن

که : بردارد به نیروی خدائی شاید ، این افتاده پرچمها انسان را

فروشوید غبار کینه های کهنه از دلها

در اندازد ، به بام گهنه گیتی بلند آواز

بر آرد نغمه ای همساز

فروپیچد بهم ، طومار قانونهای جنگل را .

و گوید : ای انسانها !

                           فراگردهم آیید و فراز آیید .

                                                       باز آئید .

صدابردارد انسان را .

و گوید : های ، ای انسان !

                                   برابر آفریدت ، برابر باش !

                                   وزین پس با برابرها ی خود ، از جان برادر باش 1

**

صدا بردارد اندر پارس ، در ایران .

وبا آن کفشگر گوید :

                          پسر را رو ، به هر مکتب که خواهی نه !

                         سپاهی زاده را با کفشگر ، دیگر ، تفاوتهای خونی نیست .

                         سیاهی و سپیدی نیز ، حتی ، موجب نقص و فزونی نیست ...

                خدای کعبه .. ، ای یکتا...

**

بدین هنگام

کسی آهسته گوئی چون نسیمی می خزد در غار

محمد را صدا آهسته می آید فرود از اوج !

و نجوا گونه می گردد .

پس آنگه می شود خاموش .

سکوتی ژرف وهم آلود ناگه چون درخت جاودان در غار می روید ...

و شاخ و برگ خود را در فضای قیر گون غار می شوید

و من در فکر آنم کاین چه کس بود ، از کجا آمد ؟ !

که ناگه این صدا آمد :

                            (( بخوان )) .. اما جوابی بر نمی خیزد

محمد ، سخت مبهوتست گوید ، کاش می دیدم !

صدا با گرمتر آوا و شیرین تر بیانی باز می گوید :

((بخوان ! ) ... اما محمد همچنان خاموش

دل اندر سینهء من باز می ماند زکار خویش ، گفتی می روم از هوش

زمان ، در اضطراب و انتظار پاسخش ، گوئی فرو می ماند از رفتار،

                                                                        هستی می سپارد گوش .

پس از لختی سکوت – اما که عمری بود گوئی – گفت :

                                                              (( من خواندن نمی دانم ))

همانکس ، باز پاسخ داد :

                              (( بخوان ! بنام پرورنده ایزدت کو آفریننده است ....))

و او می خواند ، اما لحن آوایش .

                                       به دیگر گونه آهنگ است

                                       صدا گوئی خدا رنگ است .

می خواند :

(( بخوان ، بنام پرورنده ایزدت ، کو آفریننده است ...)

**

درودی می تراود از لبم بر او

درودی گرم 

***

غروب است و افق گلگون و خوش رنگ است

و من بنشسته ام اینجا ، کنار غار پرت و ساکتی ، تنها

که میگویند روزی ، روزگاری مهبط وحی خدا بوده است ،

ونام آن حرا بوده است .

ودر اطراف من ، از هیچ سویی رد پایی نیست .

و دور من ، صدائی نیست ...