ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 |
فاطمه یکى از حجت هاى خدا
طبرى در بشارة المصطفى به سند خود از امام زین العابدین ع از پدرش از امیر مؤ منان از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل کرده که فرمود: اءنا و على و فاطمه علیهاالسلام و الحسن و الحسین و تسعة من ولد الحسین حجج الله اءعداءنا اءعداءالله و اءولیاءنا اءولیاءالله ؛ من و على و فاطمه علیهاالسلام و حسن و حسین و نه فرزند از فرزندان حسین حجت هاى خداوند بر بندگان او هستیم ، دشمنان ما دشمنان خدا و دوستان ما دوستان خدا هستند../
ایام شهادت ام ابیها ، مادر امامت ، همسر ولابت اولین شهیده راه دفاع از امامت و ولایت صذیقه شهیده حضرت فاطمه سلام الله علیها را به امام مهدی عج منتقم حقیقی خون شهدا و همه شیعیان و ودوستدارانش و نگهبانان و پاسداران همیشه بیدار و بیدارگر اقالیم قبله تسلیت عرض می نمایم .
خردادماه است و امت اسلامی ایران در تدارک بزرگداشت ارتحال ابر مرد قرن ، بت شکن زمان ، رهبر کبیر و بنیانگزار جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی (قدس سره) خواستم که در سوگ این این عزیز بنویسم ولی قادر به وصفش نبودم ،متمسک به قلم شیوا و بیان دانشمند اهل قلم فاضل بزرگوار حضرت آیه الله جواد محدثی شدم ، که الحق او با قلم شیوایش حق مطلب را اداکرده است ملتمس دعا .
رفتی ولی از یاد ما هرگز نرفتی
خرداد»، همیشه بار غم بر دوش ما نهاده است.
چه آن «15 خرداد» خونین، با شهادتها و جوى خون و بوى باروت.
و چه این «14 خرداد» غمبار، با رحلت امام و رنگ غم و غربت ماتم.
امام، براى ما یک «راه» و «صراط» بود، «میزان»و«ملاک» بود،«اسوه»و«الگو» بود.
از این رو، با رفتن او، راهش باقى ماند.
گرچه امام، روى در نقاب خاک کشیده است، ولى فرزندان داغدارش، از راه امام و کلام امام، مشعلى افروخته و بر افراشتهاند، تا راه بشریّت امروز، تیره نماند.
سالگرد رحلت امام، سالگرد بیعت و میثاق است، با آنچه امام، بر سر آن جان باخت و شهدا در راه آن خون دادند و جانبازان، سلامتى خود را براى سلامت ماندن آن ایثار کردند، یعنى پیمان با خدا و رسول و اسلام و انقلاب.
سالگرد عروج ملکوتىات، باز هم غم، چنگ بر دلهایمان مىزند.
سوگ ارتحال تو، «مدینه ایران» را به غم و ماتم نشاند و چشمههاى اشک را از دیدگان خونبارِ امت عاشق، جارى ساخت.
آنچه رفت، پیکر پاک و جسد مطهّرت بود.
آنچه ماند، فکر ناب و اندیشه روشن و خطّ ماندگارت بود.
اماما! روح تو به آسمانها پر کشید،
اما، راه تو، اى روح خدا، در زمین و میان عاشقان تداوم یافت.
خلف صالح تو، «خامنهاى عزیز»، با صلابت و درایت و محبوبیّت، محور «وحدت» و مظهر «ولایت» گشت.
پس از تو، پروانگان سوخته دل و شکسته بال، گرد این مشعل هدایت و ارشاد به طواف عشق پرداختند.
پرچمى را که بر افراشته بودى، اینک بر دوش علمدارى رشید از نسل «حسینفاطمه»(ع) است.
اى امام! اى نگین افتاده از انگشتر امت، اى جان رفته از پیکر ایران،
اى گوهر در خاک نهفته، اى پدر فرزندان شهدا، اى سالار بسیجیان عاشق! چگونه مرگ تو باور کردنى است، اى حیات بخش اسلام و ایران؟
گرچه حسینیه جماران، از تو خالى است، امّا سینه هریک از ما «حسینیه»اى است، پر از شیون عزا و لبریز از سوگ غم.
اکنون، گرچه صداى تو خاموش است، امّا دلهاى ما محشرى پرغوغا از کلام عطرآگین توست،
و گوش تاریخ از پیامهاى سنگین تو سرشار است.
امام رفت، و بار غم براى همیشه بر دلمان نهاد. امّا ... راهش ادامه یافت.
نه از «اسلام طلبى» امّت کاسته شد، و نه از شکوه اسلام. نه از روح معنوى انقلاب کم شد، نه از صلابت ایستادگى در مقابل کفر جهانى و شیطان بزرگ!
اى قافله سالار رهایى!
اماما ، رفتى ولى از یاد ما هرگز نرفتى
در سوگ رحلت امام در جاهلیت قرن بیستم، نهضت تو بعثتى بود، براى کاشتن بذر ایمان و اعتماد و آزادى و استقلال در ذهن و دل امت اسلام.
صدایت، فریادى بود، علیه بتهایى جدید و مشرکان مدرن این روزگار!
و کلامت، «آیه» هایى که در «حرا»ى خودسازى، بر دلت تابیده بود.
و پانزده خرداد، جلوهاى از «فَاصْدَغْ بِما تُؤمر» که خشم طاغوتها را برانگیخت.
زندانى شدنت، دوران تلخ «شعب ابى طالب» بود.
و تبعید تو و یارانت، هجرت به حبشه!
سالى که مصطفایت را دادى، «عام الحزن» تو بود.
و عزیمت به پاریس، هجرت مجدّدى بود که در آنجا یاران مهاجر و انصارت در عقبههاى هولناک، با تو بیعت کردند.
امّت در ایران، انصار تو بودند که نزول و آمدنت را به «یثرب انقلاب»، انتظار مىکشیدند.
انتظار به سر آمد.
از «ثنیّة الوداع» مهرآباد، بدر سیمایت در افق ایران تابید و در «قُبا»ى بهشت زهرا، نماز عشق خواندى و هفتاد هزار شهید گلگون کفن در آن روز به تو اقتداکردند.
و... بدینگونه ولایت تو بر مؤمنان، در شکل نظام اسلامى تحقّق یافت و پیامت نافذ، و سخنت الفتآور و خانهات قبله دلها شد.
قبایل و احزاب، براى خاموش ساختن این نور، ائتلاف کردند. غزوات و سَرایاى تو آغاز شد. ده سال از هجرت تا وفات، با منافقان درگیر بودى، اَحبار و رُهبان و اهل کتاب، کار شکنى کردند. متحجّران بى درد، دلت را خون ساختند.
«پیام برائت» تو، سوره توبه این انقلاب بود و سالى که آن « جام زهر» را دردمندانه سر کشیدى و آخرین حرفهایت را در آن پیام شگفت گنجاندى، به یاد «حجّة الوداع» افتادیم.
و... آه از آن «وصیتنامه» که کاش هرگز گشوده و خوانده نمىشد!
و درد از آن «رنجنامه» که براى چندمین بار، ما را به یاد رنجهاى على(ع) در «حکمیّت» و دردهاى امام مجتبى(ع) در صلح با معاویه انداخت و مظلومیت «عترت» را تجدید کرد.
اینک، ماییم و درد فراق و داغ هجران.
ماییم و رنج یتیمى و غم بىپناهى و اندوه بىپدرى.
«حسینیّه جماران»، مسجد مدینه انقلابمان بود و امت تو مهاجران و انصارى بودند که بارها با تو «بیعت رضوان» کرده بودند.
دریغا که دیگر خطبههاى رسول انقلاب، به گوش نمىرسد.
اینک، آن صندلى که بر آن مىنشستى و موعظه مىکردى و رهنمود مىدادى، در فراق تو همچون «ستون حنّانه» ناله سر مىدهد.
دیگر «بلال» پس از تو اذان عشق نمىگوید و سایه دستانت بر سر ما چتر نورانى نمىشود.
ما شیفتگان، پنجه نیاز به شبکه ضریح کلامت مىافکندیم. پاى پنجره ولایت تو، دخیل مىبستیم. و از کرامت تو، درد بیدردى خود را «شفا» مىگرفتیم.
حکومت اسلامى ما، زاییده «جهاد اکبر» تو بود. حوزهها را جان دادى و اسلام را در سطح جهان آبرو بخشیدى.
اى عزیز!... اى یوسف به سفر رفته!
ما یعقوب وار، چشم انتظار «فرج» هستیم.
چه کنیم؟ پس از تو، غم، خانهاى جز دلهاى ما را سراغ نمىگیرد.
اماما!... ما غریب و دلسوختهایم و همه چیز برایت عزادار است.
دستى که تو را شستشو داد و کفن کرد و به خاک سپرد، شاعرى که در سوگ تو شعر سرود،
خطّاطى که نام تو را بر کتیبههاى عزا نوشت، خطیبى که در «یاد بود» تو منبر رفت، صفحه روزنامهاى که در سوگ تو «ویژهنامه» منتشر ساخت، چاپخانهاى که «اعلامیّه» مجالس تو را چاپ کرد، نوجوانانى که سر کوچهها، برایت «حجله» آراستند، اسیرانى که در زندانهاى بغداد، به امید دیدار تو «اسارت» را تحمّل مىکردند،
همه و همه... در سوگ تو داغدار و دلشکسته و غمگیناند.
حتّى آن «قرآن» که روز و شب آن را تلاوت مىکردى، آن سجّاده که سحرگاهان، خود را به پاى تو مىافکند و بوسه مىزند،
حسینیه جماران، جایگاه خالى تو، قلمى که با آن، پیام مىنوشتى، شَمَدى که روى پا مىانداختى،
چه غربت سوزناکى!...
این سوز، سوز عشق است که به آتشمان کشیده است، این درد، درد فراق است که بى تابمان کرده است.
دلى که در سوگ تو نسوزد، «دل» نیست، پاره گوشتى بى خاصیّت است.
چشمى که در عزاى تو نگرید، چشم نیست، روزن بى روشنایى است.
اى روح قدسى!
اى جان جانها، اى جلوه آرمانها، اى عصاره پیدا و پنهانها!
سایه پر مهر الهى بودى که بر سرمان سایه عزّت افکندى،
نوحى بودى، منجى ما در طوفانها،
ایّوبى بودى، صبر آموز امّت در بلاها،
یعقوبى بودى، الهام بخش شکیبایى در فراق یوسفهاى جهاد و شهادت.
ابراهیمى بودى، که ما را آیین «تبردارى» و «بت شکنى» آموختى و خود، تبرزن توحید بودى و خلیل حادثه انقلاب و فدا کننده «اسماعیل» در قربانگاه رضاى حق.
امامى بودى که با «امّت» عشقى متقابل داشتى،
رهبرى بودى که «راه» سعادت را به «رهروان» مىآموختى.
اى کوچ شبانهات مصیبت عُظمى! آیا براستى براى همیشه رفتهاى؟
خوشا به حال شهیدان که در بهشت زهرا، همسایه دیوار به دیوار تواند.
اى امام!… اى نگین افتاده از انگشتر امت، اى جان رفته از پیکر ایران، اى گوهر در خاک نهفته، اى پدر شهیدان و فرزندان شهدا، اى سالار بسیجیان عاشق!
دریغ از پرچم پر سخاوت دستانت، که دیگر از فراز جایگاهت در جماران، بر سرمان در اهتزاز نیست.
اینک مرقد پاک تو، پناهگاه دلهاى داغدار و جانهاى بى قرار و چشمهاى اشکبار است و سخنانت، نه تنها در «صحیفه نور» بلکه در «صفحه جان» هر شیفته صادق و با معرفتى است که قدر آن گوهرهاى تابناک را مىشناسد.
اى روح بلند خدایى! اى منادى اسلام ناب محمدى!
رحلت جانگدازت، روز رحلت پیامبر را در ذهنها تداعى کرد و شور دلدادگانت، کربلایى مجدد آفرید و غم رفتنت، عاشورایى بر پا ساخت.
چرا نسوزیم؟... که هر سنگ سنگ این سرزمین، هر برگ برگ درختان، هر ستاره و هر سپیده، تو را به یاد ما مىآورد.
اى حاضرِ عصر غیبت، اى بار یافته به حضور!
بعد از تو، خاطره محزون است
بعد از تو، خاطرمان خون است
بعد از تو، واژه تهیدست است
در سوگ تو، عقل، مجنون است
عجیب نیست که «خرداد» داغ مارا در آن سوگ بزرگ تازه کند وهمواره دست در دامن حسرت و غم داشته باشیم و در فراق تو، که معجون «عرفان و جهاد» و آمیختهاى از «اشک و سلاح» بودى، همچنان غمى سنگین و جانى غمگین داشته باشیم!
امّا... شکر خدا که وارثان «خط امام» با غروب خورشید وجودت از افق دیدگان ما (نه از دلهایمان) به خورشید دیگرى روى آوردند و دست بیعت در دست «ولایت» نهادند و با پیشوایى از سلاله پاکان و فرزندان فاطمه(س) که همان «راه» را ادامه مىدهد و به همان منهج و خط، «رهبر» است پیمان جان بستند.
و مگر جز این روا بود، امّت عاشق را؟ مردم همچنان به اسلام و انقلاب و ولایت فقیه، وفادارند و ما، در سالگرد «نیمه خرداد» بار دیگر یاد تو را زنده مىداریم و عشق و ایمان خویش را نثارت مىکنیم.
اماما! از آن جهان، دلهاى داغدارما را به دعاى خیرى تسلاّ بخش.
برگزفته از مقالات دانشمند اهل قلم حجت الاسلام و المسلمین جواد محدثی
از ساحل به دریا و فطعات